ناگفته های کردان از ۱۲۰ پرونده ای که مجلس را منحل می کرد


ناگفته های کردان از ۱۲۰ پرونده ای که مجلس را منحل می کرد


«من هم دو تا نطق با خودم برده بودم. یک نطق حاکی از ۱۲۰ پرونده با مستندات قوی علیه نمایندگان مجلس، یک نطق دیگر هم بردیم که یک نطق بود با احترامات فاعقه، با رعایت حقوق کل جمهوری اسلامی.صبح هم که من داشتم می‌رفتم سمت مجلس، نماز صبح را که خواندم، خیلی با خدا حرف زدم که خدایا تو به کمک کن که من از زبانم چیزی جاری نشود که تو راضی نباشی و جمهوری اسلامی آسیب ببیند. خیلی با خدا کلنجار رفتم. دوستانه. من با خدا خیلی دوستانه گپ می‌زنم.

رفتم در مجلس نشستم و نیم ساعت اول، واقعا یک کسی انگار در گوش من می‌خواند که تو آن عهدی که با خدا بستی، بیا این انحرافات را بگوها.

این انحرافات را بگو جمهوری اسلامی درست می‌شود. من هرچقدر فکر می‌کردم، این با عقلم تطبیق نمی‌کرد. فکر می‌کردم می‌گفتم خوب، ما الان اینجا ۱۲۰ تا پرونده را مطرح بکنیم. طبق قانون اساسی مجلس شورای اسلامی قابل منحل‌شدن نیست. یک مجلسی باقی ماند، بدون هیچ‌گونه قدرت و یال و کوپال. مشروعیت نظام کاهش پیدا می‌کند و من یکی از اشخاص موثر رده‌های یک تا ۲۰ بودم در زمان اصلاحات که تلاش کردم حزب‌الهی‌ها قدرت بگیرند. حرف‌هایی که من اینجا بزنم، دیگر اصلا لازم نیست. دوستان اصلاحات تلاش بکنند برای رأی‌آوردن. با استناد به حرف‌های من، نه تبلیغات می‌خواهد، نه شعار، هیچ نمی‌خواهند، فقط همین حرف‌های من را در جامعه شروع کنند به پخش‌کردن و توضیح‌دادن، من دوباره عاملی می‌شوم که کلیه قدرت را با دست خودم تقدیم می‌کنم به همون‌هایی که ۸ یا ۱۰ سال و یا به نوعی ۳۰ سال من با جریان انحراف مقابله کردم.

 در نتیجه همان جا من توسل کردم به بی‌بی فاطمه زهرا(س). بعد احساس کردم همین که من فکر می‌کنم درست است.»

معمای علی کردان یکی از رازهای سر به مهری است که افشای دیر یا زود جزئیات آن، تبعات بسیاری را در پی خواهد داشت. علی کردان نیز همان کسی است که محمود احمدی نژاد او را بسیجی واقعی نام نهاد زیرا با وجود آنکه با استفاده از پرونده هایی که در جلسه استیضاح از بیش از دو سوم نمایندگان مجلس در اختیار داشت و می توانست مجلس هشتم را با انحلال قطعی روبرو کند؛ از این اقدام صرف نظر و آبرویش را فدا کرد. کردان با در نظر گرفتن مصلحت نظام و اینکه با توجه به دور بودن زمان برگزاری انتخابات بعدی، رسوا شدن مجلس در نظر ملت آسیب هایی در پی دارد؛ تنها دقایقی پیش از قرار گرفتن پشت تریبون، نطق افشاگرانه خود را کنار گذاشت تا فرصتی دیگر به اهالی تزویر و نیرنگ برای بازگشت و توبه داده باشد.

به گزارش رهاپرس، متن زیر بخش هایی از ناگفته های مرحوم کردان است که به نیکی ماهیت حقیقی بسیاری از نمایندگان مجلس و همچنین دکتر علی لاریجانی را بر ملا می کند:

… در قضیه استیضاح هم دیدم چند تا مطلب نوشته اند، یکی کردانیزم است و یکی جعل مدرک، یکی را برادر قنبری و یکی برادر بیژن نوباوه وطن نوشته بودند.برایم خیلی جالب بود؛ اولاً آقای قنبری که سخنگوی فراکسیون اقلیت است، بعد از اینکه استیضاح را امضا کرد آمد دفتر من گفت که من استیضاح رو به این دلیل امضا کردم که بتوانم از طرف شما کار بکنم و استیضاح را جمع و جور بکنم. ناظرش هم آقای موسی پور معاون پارلمانی است.

مجمع نمایندگان استان ایلام آمدند دیدن من، قبلا آقای قنبری از ایلام با من سر یک موضوعی تلفنی حرف زده بود و گفته بود که ما نمایندگان استان موافقیم این موضوع محقق بشود ،من برداشتم این بود که این موافقت ایشون موافقت جمع نمایندگان استان است، نه موافقت شخص خودش.

بعد هم واقعاً نمی دانستم که این ها به همدیگر اعتماد ندارند. چون تقریباً مجموعه نمایندگان استان ایلام با کم و زیادش می شود در اقلیت تفکیک بشوند.

خوب من در حضور سایر نمایندگان ایلام بهش گفتم اون مسئله ای که شما با من تلفنی حرف زدید اون مسئله رو منم موافقم و انجام می دهم. گفت من اصلاً تلفنی با شما صحبت نکردم! آقای قنبری! معاونت سیاسی استاندار ! گفتم آقای قنبری من با شما صحبت کردم! گفت نه! ابداً! بعد دیدم به من چشمک می زند که صرف نظر کن. فهمیدم که این هماهنگ نکرده و می خواهد اون آدمی که خود من می خواستم بذارم را بهش فروخته که ما از تو حمایت می کنیم! که بعد که او اگر معاون سیاسی شد، این بتواند کارهای سیاسی اش را در استان با او هندل بکند. منتها این دو تا نماینده دیگر را کلاه می خواست سرشان بگذارد. گفتم شاید! شاید یکی صدای شما را تقلید کرده دیگر! این جلسه مجمع نمایندگان بود.

جلسه با مجمع نمایندگان تمام شد، ایشون موند. گفت من حتما امضایم را پس می گیریم و در دفاع از شما صحبت خواهم کرد.

بعد دیدم که نشریه مجاهدین انقلاب اولاً یک اتهام جعل را به من وارد کرده اند که قابل تعقیب قضایی است و از آقای قنبری سخنگوی اقلیت یک چهره مبارز ساخته اند که اصلاً نظیر ندارد.

در حالی که آقای قنبری یک معامله گر حرفه ای است ، من در فنی حرفه ای هم که بودم ایشان به من ارادت نشون می داد، در نفت هم که بودم ارادت نشون می داد، علت اش هم مدیریت من بود. من چون در فنی حرفه ای، شهر خود آقای قنبری یک پروژه را که قرار بود یک ساله اجرا کنند در ۹ ماه اجرا کردم که اون پروژه به طور معمول ۳ تا ۵ سال در کشور اجرا می شود. ایشون وقتی یک چنین چیزی را آن جا دید، خود به خود به ما ارادتمند شد.

بعد ما مطلع شدیم آقای قنبری مطلب نوشته اند که کردانیزم، ایجاد فرهنگ کردانیزم!

البته از رئیس محترم مجلس هم باید تشکر بکنم که اجازه داد در آن روز ادبیات خارج از شأن سی ساله مجلس شورای اسلامی در مجلس متداول گردد. این هم البته یک نوآوری جدیدی بود. حتماً ایشون تبعیت کردند از فرمایش مقام معظم رهبری در سال نوآوری که قابل تقدیر است.

آقای نو باوه وطن! خوب بچه های تهران و بخصوص منطقه رباط کریم می دانند که ایشون فرزنداکبر آجانه!

اکبر آجان خودش داستان دارد که یک وقتی از خودش سوال کنید که جریان این اکبر آجان چه بود.

بعد هم ایشون مدیر کل بنده نبود، که ایشون آن جا اعلام کرد که من مدیر کل آقای کردان بودم. ایشون مدیر کل معاونت سیاسی بود. ضمن اینکه تا من بودیم اصلاً مدیرکل نبود! بعد از من مدیر کل شد. یک دوران اندکی از من مدیر کل بود.

پرونده پرسنلی اش موجود است. ایشون مطلقاً سابقه جانبازی ندارد! حتی در لیست ایثارگران سازمان صدا و سیما هم نیست. جانبازی که هیچ آقای نوباوه در زمان خبرنگاری در نیویورک طبق ضوابط باید ماهی حداکثر ۱۵۰۰ دلار بابت حقوق برداشت می کرد که ـ آقای نوباوه پشت سرهم ۳۰۰۰ دلار برداشت کردند.

برخلاف قانون هم آن جا شروع کرد به درس خواندن ،دو سه تا موضوع دیگر هم راجع به ایشون مطرح بود که حفظ الغیب می کنم.

خوب ماموریت اش تمام شد آمد ایران، معاون امور بین الملل که مرحوم آقای هنردوست بودند، هزینه هایش را تأیید نکردند.

معاون سیاسی که برای خبرنگاری و دفاتر خبری و برای معاونت سیاسی کار می کنند که آقای دکتر رحمانی رئیس دیوان محاسبات است نیز هزینه هاش را تأیید نکرد.

این را فرستادند در حوزه ما. ایشون بیش از یک ماه، با رئیس دفتر من آقای ربیعی و بازرس ویژه من آقای عقیقی به بحث و گفت و گو نشست که مسئله اش را یک جوری حل بکند.

خوب عملاً خلاف شرع، ماهانه یک ۱۵۰۰ دلار در ایامی که در نیویورک حضور داشت، برداشت کرده بود.

اون حکمی که ایشون تو صحن علنی مجلس خواند،اولاً آقای لاریجانی گفت: من از چنین چیزی خبر نداشتم، همه احکام من رو آقای لاریجانی امضا می کرد.

من احکام همه معاونین رو امضا می کردم، ولی حکم خودم را ایشان امضا می کرد. ایشون آنجا آمد،مثلاً سالی که دکترای من در حکم نبود را خواند، سال بعد را هم خواند با ۱۵% افزایش.خوب این ۱۵% چه ربطی به دکترا داشت؟ ۱۵% حقوق کلیه کارکنان صدا وسیما افزایش پیدا کرد. علی کردان سال گذشته که دکترایش آن جا نوشته نشده بود، همان حقوقی رو می گرفت که امسال ۱۵% رفته رویش. این ۱۵% همان افزایش است که مشمول کل کارکنان صدا و سیما شد.

من یک دانه یک ریالی،چون این دکترای افتخاری بود و ارزش استخدامی نداشت، برای دکترا دریافت نکردم.آقای مدیرکل وقت منابع انسانی ما برادری است به اسم آقای محمدی، جانباز ۷۰% که الان بازنشسته شده و وکیل دادگستری است.

من اول یادم نبود، که بعداً در اون کش و قوس معارفه، من گفته بودم شاید یک درصدی رفته بوده بالا. ایشون شبش آمد منزل ما گفت مرد حسابی، خود شما من را صدا زدی، گفتی یک دانه یک ریالی نباید از این محل برای من افزایش حقوق برود.

بعد هم خودش برداشته یک گزارش مستوفی از ماجرا نوشته، برای آقای لاریجانی و برای من ،معاون صدا و سیما آقای رازینی هم پیش من در جلسه بود، زنگ زد گفت آقا ما بررسی کردیم شما یک ،یک قرانی برداشت نکردی. ما این قضیه را در دولت مطرح کردیم، آقای ضرغامی هم قرار شد برود جواب نامه را بدهد.

آقای ضرغامی رفته، به هر دلیلی! مثل بقیه کسانی که برای رضای خدا یک خدمتی به ما کردند در این ایام. ایشون هم برای اینکه از این سهم بهشت چیزی از ایشون کم نشود. تا ساعت ۱۲ شب هی گفت داریم جواب نامه را می فرستیم که ساعت ۱۲ شب هم تمام شد و نرسید و ما فردا آمدیم برای استیضاح.

به هر حال بحث استیضاح که مطرح شد، اولاً بینی و بین الله من به شدت راحت بودم. یعنی من وقتی رفتم وزارت کشور، علی رغم حاشیه سازی های وسیعی که آقایان کردند، من پنج درصد وقتم را برای حاشیه ها گذاشتم، بقیه را برای اداره وزارت کشور و کارهای اساسی کشور گذاشتم. نمونه بارزش هم تصمیم هایی که در این ۳ ماه گرفتیم، هم ارجاع می دهم شما را به کل وزارت کشور در طول ۳ ماه شما بروید داوری وزارت کشور را راجع به من بپرسید. ۳ ماه مدت خیلی کوتاهی است.برای تولید رضایت برای حاکمیت در مجموعه وزارت کشور. موفق شدم در طول ۳ ماه، در مجموعه وزارت کشور که این ها باید کنترل کنند که تولید رضایت برای حکومت و دولت بشود، در عرض ۳ ماه خداوند این توفیق را به من داد.

خوب اگر وقت نمی گذاشتم که نمی توانستم چنین کارهایی را انجام بدهم. در زمینه آن پروژه نشاط ملی، واقعاً یک کار عظیمی را من انجام دادم و مقصود من هم از پروژه نشاط ملی این بود که، مردم ایران احساس آرامش بکنند از تمام طبقات و صنوف.

خوب قصه ی استیضاح ما که تمام شد، من از مجلس آمدم رسیدم جلوی دانشکده افسری دیدم که رای نیاوردم، خودم هم می دانستم که رای نمی آورم اما تعجبم از این بود که علی رغم اینکه به طور معمول عرف رؤسا در گذشته این بود که اگر وزیری استیضاح می شد و رای نمی آورد، می گفتند خب از خدمات گذ شته اش تشکر می کنیم، و آرزوی موفقیت می کنیم و ولی دوست ما آقای رئیس محترم مجلس شورای اسلامی چهار نوبت اعلام کردند که ایشان رای نیاورد. از امروز هم دیگر وزیر کشور نیست. به وزارت کشور هم نمی تواند برود. بعد هم شادمانی سر داده بودند.

یک خانم نماینده ای آمد چون از رادیو گوش می دادم من نفهمیدم کی بود. آمد و گفت صدایتان دارد پخش می شود، در جامعه آبرویتان می رود … این ها را دیگر من از رادیو گوش می کردم.

من رفتم به سمت ریاست جمهوری که آقای رئیس جمهور را ببینیم، رفتم دفترش نبود. آمدم پیش آقای رحیمی معاون حقوقی آقای رئیس جمهور دیدم آقای رحیمی بهم ریخته، اوضاع ویران. رفتم آن جا باهاش برخورد بسیار تندی کردم. گفتم اتفاقی نیفتاده؟! وزارت کشور چه زینتی بود برای من .

خلاصه یک نیم ساعت وقت گذاشتیم که آقای رحیمی را سر حال بیاوریم.

خدا را شاهد می گیرم که وزارت کشور، رفتنش برای من جز ادای تکلیف چیزی نبود، و الان وزیر کشور نبودن هم برای من هیچ نگرانی ندارد.

اما خوب دوستانی که لطف کردند تقوا را به حد اکمل رساندند، آن را دیگر خودشان باید در قیامت جواب بدهند.

دوستانی که لطف کردند، بعضی هایشان حداقل ۲۰-۳۰ سال در صحنه های مختلف زندگی شان مدیون حمایت های من بودند ، چشمانشان را بستند، دیگر خودشان می دانند و خدایشان.

شب استیضاح آقای آشیخ حسین انصاریان به من زنگ زدند، خیلی اظهار نگرانی کردند، گفتند من واقعاً ناراحت ام و فکر می کنم یک ظلم بزرگی در حق شما دارد می شود. آقای صدیقی با من صحبت کردند، ابراز ناراحتی کردند. آقای فاطمی نیا غروب استیضاح تشریف آوردند منزل ما و ایشان حدود یک ساعت و نیم با خانم من و با تک تک بچه ها حرف زدند و اظهار لطف به ما کردند. حضرت آقای امجد که من هیچ ارتباطی با ایشان نداشتم، خودشان رفتند در دانشگاه تهران و به ظلمی که به من شد اعتراض کردند.

ابتدای کار جناب آقای احمدی نژاد، در دو جلسه با من صحبت کرد، که شما برای وزارت کشور بیایید.

من جلسه اول تلاش کردم که نپذیرم، جلسه هم شاید ۲-۳ ساعتی طول کشید اشخاص زیادی را هم من به ایشان معرفی کردم که فلانی هست، فلانی هست، استدلال من هم استدلال درستی بود، من به ایشان عرض کردم شما به هر حال اصرار کردید که من به نفت بروم. من الان به شریان نفت مسلط شده ام، به منابع انسانی اش، به تولیدش، به فروش و به خریدش مسلط شده ام. و الان یک نفتی درست حسابی شدم. حالا باید محصولاتم یکی پس از دیگری دربیاید ضمن این که ۳-۴ پروژه بزرگ دارم که دلم می خواهد این پروژه ها را عملیاتی بکنم. خودم بشوم مجری طرح که هر کدام از این پروژه ها، کمک می کند به ساختن تمدن اسلامیمان. ایشان فرمودند خیر.

مثلاً یکی از پروژه هایی که به ایشان عرض کردم پروژه ارتباط شمال به جنوب بود.الان در دریای خزر همه دارند نفت و گاز برداشت می کنند اما ما نمی کنیم.

هم می تواند منطقه سوآپ بزرگ روسیه به کشورهای دیگردنیا باشد برای انتقال آن به ایران و خلیج فارس.

یا یک پروژه در جنوب که آن هم پروژه بزرگ و تمدن سازی بود.

به ایشان عرض کردم الان به نظرم مصلحت شما، نظام، دولت و من نیست که من بروم وزارت کشور که زیر بار نرفتند و جلسه را تجدید کردیم.

در جلسه بعدی من دیگر مخالفتی نکردم، اما ۲ نکته مطرح کردم. یکی اینکه نظر حضرت آقا باید با رضایت کامل گرفته بشود، نه اینکه یک جوری برنامه ریزی بشود که آقا بگویند باشه.

یکی هم من باید استخاره کنم. ایشان اولی را گفتند که حتماً من این کار را می کنم؛ دومی کمی سختشان بود. حضرت آقای بهجت مشهد بودند و من زنگ زدم ایشان استخاره بگیرند. من که نگفتم برای چه منتها ایشان استخاره گرفتند فرمودند برای کشور خوب است.

بعد هم آقای دکتر احمدی نژاد به من گفتند شما بروید با آقای لاریجانی صحبت کنید که ایشان اول با آقا مطرح کنند، چرا چون فردایش آقای لاریجانی قرار بود بروند خدمت آقا و آقای احمدی نژاد بعدتر وقت داشتند،بروند خدمت آقا ، فاصله وجود داشت.

من گفتم من این کار را نمی کنم. گفتند چرا؟ گفتم این کار را یک کسی می کند که خودش تمایل زیادی داشته باشد که بخواهد وزیر بشود من که علاقه زیادی به وزارت کشور ندارم.و از سر تکلیف دارم می آیم، در نتیجه من نمی روم به آقای لاریجانی بگویم که شما بروید با آقا صحبت کنید. تقریباً یک ۱۰ دقیقه ای بین من و آقای احمدی نژاد گفت و گوی فقط این بود که ایشان گفت خوب پیام من رو که می بری .گفتم بله، ولی به رسم امانت به شما می گویم که برایشان خواهم گفت این فقط پیام آقای احمدی نژاد است و خواسته ی من این نیست.

من هم با آقای لاریجانی قرار داشتم، رفتم آن جا به آقای لاریجانی گفتم آقای احمدی نژاد یک چنین پیغامی داده اند.، آقای لاریجانی گفتند: من پیگیری می کنم و …

شب هم آقای احمدی نژاد و آقای لاریجانی با هم صحبت داشتند. آنجا آقای احمدی نژاد خودش به آقای لاریجانی گفته بود و ایشان هم گفته بود؛ چشم.

آقای لاریجانی رفت خدمت حضرت آقا، چیزی که بعد خودش برای من نقل کرد، ایشان از پیش آقا برگشت و فوری با من تماس گرفت که یک مسئله ای هست و بیا این جا باهات صحبت دارم. وقتی رفتم گفت این هایی که می گویم را شما به آقای احمدی نژاد نگو چون احتمال دارد بعداً آقای احمدی نژاد که رفتند پیش آقا، آقا به ایشان بگوید و او به شما بگوید بهتر است، شما فقط خودت بدان.

گفت من خدمت آقا رسیدم و فقط از باب خبر طرح کردم که آقای احمدی نژاد قصد دارد آقای کردان را به عنوان وزیر کشور معرفی کند.: یکی دو دقیقه که گذشت آقا فرمودند: خوب اینکه دوست جون در جونی تو است دیگر، یک مقدار بیش تر معرفی اش بکن. آقای لاریجانی به من گفت: من هفت ،هشت دقیقه در اوصاف و خوبی های شما خدمت آقا صحبت کردم.

و علی لاریجانی قرآن گذاشت جلو من و گفت: آقا چند نکته را هم گفتند که شما در وزارت کشور باید رعایت بکنی. من پرسیدم قرآن چرا می گذاری؟ که گفت نه باشد.

و من تا مدتی که در وزارت کشور بودم تمام آن نکات را رعایت کردم. چون فرض را گذاشتم که حرف آقاست و به لحاظ شرعی مکلف هستم که اجرا کنم.

بعد آمدم خدمت آقای دکتر احمدی نژاد، که ایشان گفتند فلانی، مسئله با آقا و با همان کیفیتی که شما خواستید مطرح شد و آقا با همان کیفیت موافقت کردند که شما را وزیر کشور معرفی کنیم.

من معرفی شدم. تقریباً ۲۷ روز قبل از اینکه من معرفی بشوم، مسئله وزارت کشوری ما بسته و تمام شده بود…

به هر حال وقتی من وارد مجلس شدم چون من یک چهره شناخته شده بودم ، بیش از ۱۰۰ نفر از نمایندگان آمدند جلو به استقبال من و رقبای ما احساس کردند وضع خیلی خراب است.

مثلاً آقای احمد توکلی قبل از معارفه ی من یک نامه برای من نوشت که مثلاً شما برای مشورت در مورد رفتنت به وزارت نفت آمده بودی پیش من ، آنجا با شما حرف زدم که مصلحت نیست بروی که البته شما رفتی و این حرف ها. این بار شما همان کار را هم نکردی که بیایی و با من مشورت بکنی. یک نامه برای من نوشت که من ناصحانه و … به شما می گویم که نیا.

بعد یکی دو روز مانده بود به آخر که فهمیده بودند، شروع کرده بودند به کار کردن وقتی ما رفتیم به مجلس، مجلس را آقای با هنر اداره می کرد. تقریباً ۶-۵ بار از من خواهش کرد که فلانی بشین ، چون مدیریت جلسه از دست من خارج شده، تا من بتوانم جلسه را اداره کنم.

خوب من آمدم بیرون و آقای توکلی و دوستان منتسب به ایثارگران شروع کردند در تخریب من. آقای فاکر هم شده بودند میدان دار قصه که به نظر من خدا به ایشان یک دین جدید داده، چون ما ایشون را حدود سی و یکی دو سال -از زمانی که می آمد در ساری منبر در دوران مبارزه، تا پس از پیروزی انقلاب- است که می شناسیم اش و بهش ارادت داشتیم و در بسیاری از موارد پرونده هایی که به نوعی نام من در میان می آمد من را صدا می کرد، مشورت می کرد و همان نظر من را اعمال می کرد.

تا اینکه رئیس کمیسیون اصل ۹۰ شد. کمیسیون اصل ۹۰ هم تقریباً تبدیل شد به پایگاه ایثارگران. از آنجا به بعد ظاهراً آقای فاکر کم کم با من بدشدند که ایشون هم به جمع این دوستان پیوستند.

یک برادری آمد پا در میانی کرد که آقا این آقای توکلی و ایثارگران و … چرا باید شما ها که این همه هم فکرید، هم راهید با همدیگر تقابل بکنید؟ گفتم من که تقابلی نداریم با دوستانمان آن ها دارند تقابل می کنند، و از هر وسیله ای استفاده می کنند.

پیشنهاد کرد یک جلسه ای ما بگذاریم، بنشینیم با هم حرف بزنیم. گفتم باشد. یک جلسه ای قرار بود ظهر آن جا بگذاریم که من هم یک جلسه ای داشتم با یکی از بزرگان قم، زنگ زدم برای ظهر عذرخواهی کردم گفتم اگر برای عصر می توانید من بیایم که ساعت ۵ بعدازظهر همان روز مرکز پژوهش ها قرار گذاشتیم و من رفتم. آقای توکلی بود، آقای ذاکانی بود، آقای نادران بود، آقای فدایی قرار بود بعد از مدیریت جلسه شورای ایثارگران به جمع اضافه بشوند.آنجا آقایان شروع کردند به بیان نظرهای خودشان .

مهم ترین مشکل آقای توکلی هم تو رفتن من به وزارت نفت دولت نهم این بود که آقای رئیس جمهور چرا به شما اعتماد کرد؟ یعنی چرا شما با احمدی نژاد که با ما نیست یکی شدی؟ و در قضیه وزارت کشور هم یکی از سؤال های اساسی آقای توکلی این بود که علت اعتماد آقای رئیس جمهور به شما چیست؟

من در هر دو جلسه به ایشان عرض کردم اولاً این سوال را شما باید از ایشون بپرسید، نه از من. من همان کردان ۳۰ سال پیش ام، همان کردان ۲ سال پیش ام و کردان ۱ سال پیش ام. آقای رئیس جمهور با مجموعه مبانی ای که داشتند، استنباط اش این بود که من می توانم آن شعارها و اهدافش را محقق بکنمو من با آرمان ها و رفتارها و سلوک شخص خود ایشون، فاصله چندانی ندارم.

علت اینکه آقای توکلی از من سوال می کرد چرا آقای احمدی نژاد به شما اعتماد کرد این بود که احساس می کرد ما مبانیمان به شدت به هم نزدیک شده است.

اصرار خیلی زیاد داشتند که شما انصراف بدهید و دلیل های مختلفی هم می آوردند که آبروریزی می کنیم، برخورد می شود …

آقای توکلی البته در موضع رهبری حرف می زد، آقای ذاکانی و آقای نادران در موضع دادستان. البته آقای نادران خیلی سعی کرد سکوت کند، چون چند جا حرف هایی راجع به من زده بود گفتم شما این حرف ها را زدی؟ گفت: نه، من نگفتم!

گفتم: خیلی خوب، اگر نگفتی که هیچی!

آخر جلسه گفتم: ببیند آقایان، قربون شکلتون من انصراف بده نیستم.

این ها تهدید می کردند که آبرویت را می بریم، نه تنها نمی گذاریم وزیر شوی، آبرویت را هم می بریم. لکه حیض ات می کنیم.

آن ها دو تا نگرانی داشتند در آن مقطع یکی اینکه چرا آقای احمدی نژاد به من اعتماد کرده وچرا من رفتم در اردوگاه آقای احمدی نژاد ودیگری اینکه آقای لاریجانی صاحب یک وزیر می شود. هر دو برایشان سخت بود. در همان جلسه آقای توکلی حرفش این بود که ما در مورد مدیریت، هیچ حرفی راجع به تو نداریم. چون مطمئنیم تو در مدیریت حتماً مدیر توانایی هستی.

این ها گذشت. یک روز مانده بود به اخذ رأی، -آخرین روز توضیح ما برای فراکسیون ها و کمیسیون ها ….- آنها یک جلسه ای گذاشتند. صبح ساعت ۱۰ من کمیسیون بودجه بودم که کسی زنگ زد و گفت: آقای فاکر می خواهد شما را ببیند. گفتم چشم. واقعاً چون روز آخر بود ما خیلی جلسات زیادی گذاشته بودیم که برویم مواضع مان را با فراکسیون ها و کمیسیون ها مطرح کنیم. تا ساعت ۲ و ۳ طول کشید. یک مقدار زیادی من حقیقاً فراموش کرده بودم که زنگ زدند ساعت ۲ و ۳ من چون خودم مقید هستیم از نظر اخلاقی کلی شرمنده شدم. فرضم بر این بود که آقای فاکر کاری با من دارد.

رفتم، دیدم آقای فاکر، حسینیان، آقای نکونام، آقای توکلی، آقای فدایی و آقای ذاکانی نشسته اند. آقای فاکر شروع کرد به سوال کردن. که شما به سعید امامی کمک کردی؟ گفتم: رفیق فابریک سعید امامی که این جا نشسته.

این آقای حسینیان رفیق فابریک سعید امامی. من به سعید امامی کمک کردم؟! متاسفانه یا خوش بختانه من در تمام طول عمرم نه سعید امامی را دیدم، نه تلفنی حرف زدیم نه مکالمه ای و نه مکاتبه ای.

گفت: در قتل های زنجیره ای شما کمک مالی کردید. گفتم: آقای فاکر این حرفها چیه می زنید؟ گفتند: فلان سال در پرونده اعدامی های فلان جا این اشکالات وجود داشته. دیدم یک بحث های عجیب غریبی راه انداختند. گفتند: آقا از فلان دستگاه شما را اخراج کردند.

گفتم: شما یک یادداشت بیاورید که من را اخراج کرده باشند از یک دستگاهی.

خلاصه جلسه تبدیل شد به این که یک آدم فاسدی علیه بشریت شوریده و حالا از سازمان های اطلاعاتی دنیا مثل موساد و کا گ ب و …. یک تعدادی جمع شده اند و این آدم رو پیدا کردند و می خواهند رویش عملیات روانی بکنندتا او را به هم بریزند و بشکنند،نزدیک به یک ساعت و نیم این جلسه طول کشید دوستانی که بیرون بودند به شدت ناراحت بودند که نکند این ها بالاخره روی من اثر بگذارند و من انصراف بدهم. بعد دیدند نشد و از طریق فشار نتوانستند من را منصرف کنند روش را عوض کردند و آقای فاکر شروع کرد به اینکه شما خیلی شخصیت مهمی هستی خیلی ارزش مندی خیلی آدم به درد بخوری هستی و اون سابقه درخشان را داری و من خودم باید بروم یک کار در خور شأن شما جور کنم و فلان و بهمان .

آخر جلسه گفتم: ببین داداش! خوب گوش کن این دو کلمه حرف را و من دیگر می خواهم برم.

البته یک خلف وعده کردم الان عذرخواهی می کنم. من اون ساعت دیدار داشتم با مجمع نمایندگان اهل سنت و به دلیل این جلسه اون ها را نتونستیم ببینیم. گفتم من انصراف نخواهم داد. ۲ تا راه بیشتر ندارید شما. یک، بروید خدمت آقای رئیس جمهور همین اشکالاتی که به من آوردید، الان گفتید رو به آقای رئیس جمهور بفرمایید. منتها از قول من به آقای رئیس جمهور بفرمایید اگر ایشون هم به من بگوید من انصراف نمی دهم. آقای رئیس جمهور باید به جای من یکی دیگر را معرفی کند. دوم اینکه بروید خدمت آقا. آقا اگر فقط اشاره ای بکنند من می روم کنار. یک بیانیه بسیار شیرینی هم خواهم داد و می روم کنار.

این دو تا راه را بیشتر ندارید. نه شما این جوری موفق می شوید. نه من وقت بیشتری دارم. خوب من می دانستم جلسه تمام بشود این ها اولین جایی که بروند می روند پیش آقای لاریجانی. من رفتم پیش آقای لاریجانی داستان را شرح دادم گفتم اینجوری شده. گفت: بیخود کردند، این حرف ها چیه؟ باید بایستید ما می ایستیم. برخورد می کنیم. دفاع می کنیم [...................].

من که از پله ها داشتم می آمدم پایین از آن شش نفر ، پنج نفرشان را دیدم دارند می روند بالا. یعنی همان پیش بینی که من می کردم اولین جا می آیند این جا، درست بود.

این ها یک نامه ای تهیه کردند برای آقای رئیس جمهور، یک نامه هم دادند خدمت آقا. من از آن جا هم رفتم خدمت آقای رئیس جمهور، داستان را توضیح دادم. آقای رئیس جمهور گفت: من نه اصلاً حوصله خواندن این نامه را دارم و قبلاً همه مطالعاتم را کرده ام، همه بررسی هایم را کرده ام. صبح فردا می رویم برای اخذ رأی.

من از جلسه که آمدم بیرون آقای لاریجانی مثل اینکه یک مشکلی برایش پیش آمد و به من زنگ زد که فلانی به نظرم انصراف بدهی خیلی بهتر است. گفتم خیر، من انصراف نمی دهم و برای چه انصراف بدهم؟

خوب من به آقای لاریجانی گفتم: نه، من نمی روم و برای چه بکشم کنار؟ که ایشون گفتند: خوب من به نظرم این جور می رسد. گفتم: نخیر، می ایستم و اگر شما نمی خواهید هم ایرادی ندارد. که گفتند: نه اگر تو می خواهی بایستی، من هم باید با تمام توان بایستم. گفتم: خیلی خوب. شب هم ساعت ۱۲ به آقای احمد نژاد زنگ زدند که مثلاً ما از شما چنین درخواستی بکنیم تا شما کس دیگری را معرفی بکنید. که آقای احمدی نژاد هم می گوید: ما اصلاً زیر بار چنین درخواستی نمی رویم و صبح فردا می آییم مجلس، یا رای می آوریم یا نمی آوریم.

آقا هم که نامه بهشان رسیده بود فرموده بودند این ها وارد حوزه خلاف شرع شده اند و دستور داده بودند اینها را بخواهید و به این ها تذکر بدهید. که خواستند و تذکر هم دادند.

خوب ما هم شروع کردیم به کار کردن خودمان، دو، سه روز بعد از رأی اعتماد آقای توکلی می آید در شبکه دو و مجلس را سرزنش می کند و خلاف شرع و قانون اساسی و خلاف دموکراسی معقول جهانی می آید می گوید من این رأی را قبول ندارم و باید برویم رای را بهم بزنیم.

در حالی که تا چند سال قبل آقای توکلی هر کاری شروع می کرد من رو دعوت می کرد. همین روزنامه فردا را که راه انداخته بود یکی از کسانی که برای شورای سیاست گذاری دعوت کرده بود، من بودم. و تا زمانی که روزنامه را درمی آورد من می رفتم آن جا و نظر می دادم که روزنامه چگونه در بیاید و چگونه در نیاید و چگونه عمل بشود.

آقای جاسبی با من رفاقت نزدیکی داشت. ولی چون در انتخابات سال هشتاد من به آقای توکلی رای دادم از من به شدت آزرده شد. من با آقای جاسبی رفیق بودم ولی به لحاظ مواضع- مواضع اون روز مجموعه حزب اللهی ها این بود که به احمد توکلی باید رأی داد- من به آقای جاسبی رای ندادم.

در عین حالی که فوق العاده ما با هم رفاقت داشتیم و رفاقت گرمی هم داشتیم.

روز رای اعتماد من آمدم مجلس ،برآوردم این بود که ۱۸۰ و ۱۹۰ تا رای دارم. این ها نتیجه تلاششان این شد که ۱۰-۲۰ تا توانستند رای ما را کم کنند با همه این داستان ها که سر هم کردند،خوب من رای آوردم و رفتم وزارت کشور.

…بعد این بحث مدرک را مطرح کردند. اصلاً برای من هیچ شبهه ای وجود نداشت که مدرک درست نیست، نادرسته. بعد اینکه ضمناً دکترای افتخاری ارزش استخدامی که مطلقاً ندارد. ارزشش ، ارزش علمی است. خوب من وقتی این مدرک دکترای افتخاری راگرفتم آنرا دادم به این آقای جاسبی گفتم: آقای جاسبی، تو که مثلاً اینکاره هستی، این چیه؟ گفت: این دکتراست. از الان به بعد به شما می شود گفت دکتر. یک نامه هم نوشتیم درخواست عضویت هیئت علمی کردیم. مسیر قانونی اختبار و گزینش را طی کردیم، شدیم عضو هیئت علمی . تدریس هم که من در دانشکده کردم. الان دانشجویان من هستند. ساعت ۷ صبح کلاس می گذاشتند برای من بعضی موقع زمستان. اگر کلاس من بود ۱۵ نفر ۱۶ نفر بود ، ۳۳ و ۳۴ نفر می آمدند سر کلاس می نشستند.

به من اعلام کردند نمایندگی آکسفورد در ایران اعلام کرده اگر شما یک مقاله ای بدهید درباره حقوق، ما می توانیم این رساله را ببریم در دانشگاه آکسفورد، رساله پذیرفته بشود، دکترای افتخاری می دهند. من هم رساله ای نوشتم در تفاوت حقوق والدین و کودکان در اسلام و غرب. خیلی هم کار کردم. شاید حدود ۷۰۰ تفاوت پیدا کردم که اسلام برتری دارد و غرب این چیزها را ندارد. وقتی دکترا را آوردند به ما دادند، طرف گفت: این عین همان دکترایی است که به این جوان عزیز ما آقای طباطبایی داده بودند.

/من مطلقاً برای این دکترای افتخاری پول ندادم. /اون طرف هم که این کار را کرده بود با من ارتباط نداشت. با یکی از دوستانم در ارتباط بود. و قصدش هم این بود که مثلاً ما می خواهیم به شما خدمت بکنیم. اون رفیق من آمد طرح کرد، ما گفتیم ایرادی ندارد. ما رساله مان را می نویسیم، می فرستیم. اگر تنها شرطش این رساله را نوشتن است دیگر، خوب ما می کنیم.

دانشگاه آزاد من رفتم تک درس ثبت نام کردم. کی؟ خیلی سال پیش. من سازمان ثبت بودم شاید هم عقب تر بود و ستاد اجرای فرمان امام بودم. زمانی که یا مهندس ضرابی رئیس دانشگاه بود یا آقای باریگاهی.

آن زمان من رفتم ثبت نام کردیم و رفتیم کلاس. آن موقع اولاً مدرک پایه مطلقاً نمی خواستند. که من آن موقع فوق دیپلم ام را داشتم. دوماً شما می توانستید در مقاطع گوناگون ثبت نام کنید. ما رفتیم ثبت نام کردیم. کارهایمان را می کردیم، کلاس هایمان را هم می رفتیم. ولی کلاس ها را یک خط در میان می رفتیم. برای اینکه من کارهای اجرایی هم داشتم. دفاعیه ام را هم من دادم، ولی اصلاً نرفتم دنبال اینکه مدرکم را بگیرم. فرضم این بود که بالاخره می گیرم. خوب این مدرک که آنجا هست، مسئله ای ندارد.

تا اینکه این داستان پیش آمد. چون روز عاشورا شد، هر کس شروع کرد به پاییدن خودش. من رفتم دیدن آقای جاسبی. گفت: من هیچ کاری نمی توانم بکنم. ۲-۳ بار هم تلفنی زنگ زد به من عذرخواهی کرد که این ها من را تحت فشار می گذارند و من نمی توانم.

راجع به عضویت هیئت علمی من هم به من زنگ زد، که آقا، هر کاری آن ها کرده اند مفت شصتشان .من خواهش می کنم فردا که داری می روی دفاع کنی، حیثیت دانشگاه آزاد را نبر.

گفتم: آقای جاسبی ما بعد از سی سال گدایی شب جمعه را بلدیم. من رفتم آن جا و هیچ چیز راجع به عضویت هیئت علمی ام نگفتم. الان هم هر دانشگاهی از من دعوت بکند می روم برای تدریس، چون صلاحیت علمی اش را دارم.

از میان استیضاح کنندگان، حقوقی هایشان بیایند با هم یک اختبار کنیم ببینیم سواد کی بیشتر است سواد کی کمتر.

ظاهراً هم در تمام دنیا هم مرسوم است که آدم ملا را می برند سر کلاس، استاد دانشگاه می کنند.در کل جهان این شکلی است.

لزوماً همه جا این جور نیست که طرف مدرک تحصیلی بالایی نیاز داشته باشد برای تدریس و همین که دانش کافی داشته باشد، کافی است.

من هم چند دوره در دانشگاه آزاد لیسانس تدریس کردم، چند دوره هم استاد راهنما و اینها بوده ام.

کاری ندارد دانشجوها بودند دیگر. بروند بپرسند، از یک دانشجوی سوسول حرفه ای و یک دانشجوی حزب اللهی. بروند بپرسند که کلاس پرطرفدار دانشگاه کلاس کی بود. کدام کلاس بود که همیشه جمعیت اش بیشتر از دانشجوهای خود کلاس بود.

خوب بعد از اینکه این ها مطرح کردند، ما سری اول فرستادیم دنبال همان آقا، گفتند: ایران نیست، آمریکاست. گفتم: آقا جان داستان چیه؟ این حرف ها که می زنند چیست؟ او آمد و گفت: نه این حرف ها بی ربط است و رفت آن جا از وکیل دادگستری انگلستان نامه ای آورد که این در پرتابل ملی انگلستان سابقه اش وجود دارد و این حرف هایی که می زنند نادرست است.

درانگلیس به دلیل نوع قانونش ،وکیل های دادگستری خیلی قدرتمندند. یعنی وکلای دادگستری قدرتشان بعضاً بیشتر از قضات ماست.

من گزارش را خواندم. انتهای گزارش را دیدم یک کمی مشکوک شدم. دیدم یک حالتی مثل سند برابر ثبت است هست. زنگ زدم به او که؛ آقا اینکه سند برابره ثبت. برو اصل را بیاور.

آن آقا گفت من رفتم.

من خودم رفتم. چون مشکوک شدم یک شکایت نوشتم به دادگستری که آقای دادسرای تهران لطفاً بررسی کنید این را. دادسرای تهران هم بررسی کردند.

اصلاً واژه ی جعل را که تلاش کردند با استفاده از ابزار رسانه ای جا بیندازند اصلاً وجود خارجی ندارد. نه بنده گفتم جعل است، نه دادسرایی که رسیدگی کرد اعلام کرد که جعل است. دادسرایی که رسیدگی کرد، گفت: جعل به نظر ما محرض نیست، تخلفات آموزشی صورت گرفته که باید رسیدگی بکنیم.

در این ماجرا وقتی سوال از وزیر آموزش عالی می کنند، آقای لاریجانی این سوال را که می بیند، خودش می آید یک حکم می دهد به آقای دکتر عباسپور برای رسیدگی به موضوع. من رفتم به آقای لاریجانی گفتم: آقای لاریجانی تو چرا این کار را کردی؟ گفت: این ها دنبال شیطنت بودند، من می خواستم سوار موج بشوم و قضیه را حل کنیم. من به ایشون گفتم: آقای لاریجانی، این کار شما غیر قانونی است. شما با چه مجوز قانونی این حکم را داده اید؟ کدام آیین نامه به شما اجازه داده؟ اشکال ندارد، یک نماینده ای برایش یک سوالی وجود دارد، خوب سوال می کند. وزیر علوم هم می آید این جا پاسخ می دهد. از پاسخ اش قانع نمی شوند، سوال می رود به کمیسیون اصل نود. سوال کننده یا اقدام شدیدتری علیه وزیر علوم می کند یا اقدام شدیدتری علیه من می کند. به نظرم شما در این ماجرا وارد نمی شدید بهتر بود.

گفت: نه، شما نمی دانید من می خواهم جلوی یک توطئه را بگیرم. گفتم: به هر حال این کار قانونی نیست. حالا جلوی توطئه را می خواهید بگیرید یا هر چیز. تا اینکه خلاصه آقای عباسپور گزارششان را می دهند. ظاهراً در هیئت رئیسه مطرح می شود و هیئت رئیسه می گوید چون هیچ مجوز قانونی برای قرائت این گزارش در جلسه، چه به صورت علنی و چه به صورت غیرعلنی وجود ندارد، با قرائت گزارش مخالفت می کنند. ولی وقتی می روند درون جلسه، آقای لاریجانی می گوید گزارش را قرائت کنید.

جلسه را هم اسمش را می گذارند غیرعلنی، غیررسمی در حالیکه علنی بود دیگر، غیرعلنی ایی در کار نبود که گزارش قرائت می شود.

ادامه از مردی بنام کردان نه :

… در این فاصله آقای لاریجانی با من صحبت می کند که شما یک یادداشت عذرخواهی بنویس، من حل می کنم. من جلسه اول نپذیرفتم. جلسه دوم گفتم باشه بررسی می کنم، چشم. منتها شرط آقای لاریجانی این بود که یادداشت را برای من بنویس. خوب من هم چون این خلاف مروت و امانت بود، هم به آقای لاریجانی گفتم هم به آقای احمدی نژاد گفتم که من مرید رهبری و امین رئیس جمهورم.

همین حرف را هم به آقای لاریجانی گفتم. گفتم: آقای لاریجانی وقتی من دارم می آیم وزیر این دولت می شوم. امین این دولت هستم و مطلقاً در امانت در هیچ شرایطی خیانت نخواهم کرد. خوب ما آمدیم نامه مان را نوشتیم ولی به آقای احمدی نژاد نوشتیم. آقای لاریجانی با من تماس گرفت که تو اون نامه را به هر نحوی هست پس بگیر و جمع کن و یک نامه ای به من بنویس تا من حلش کنم.

حتی حرفش این بود که ۳-۴ روز تعطیلات است.در این فاصله از قرائت آن گزارش می گذرد و سپس نامه شما می آید، من آن را می خوانم و توضیح می دهم و تمام می شود و می رود. من اگر خیلی عاشق وزارت کشور بودم این آسان ترین راه بود. من اگر یک آدمی بودم که وزیر بودن برای من خیلی محل اعتبار بود، این راه خیلی راه آسانی بود. برای اینکه آقای رئیس مجلس، شب که متوجه می شود من آن نامه را نوشتم، زنگ می زند به من که شما آن نامه را جمع کن و یک نامه به من بنویس، این ۳-۴ روز هم که تعطیل است. یکشنبه که مجلس راه افتاد من نامه شما را می خوانم حتی با هم حرف زدیم گفت: یک جوری واژه عذرخواهی را داخلش بیار هر جور که می خواهی، رقیق، غلیظ، …… من قضیه را حلش می کنم.

اما برای من وزارت کمتر از اصول و مبانی فکریم ارزش داشت. آقای لاریجانی خودش می داند، که من سر اعتقاداتم با هیچ چیزی معامله نمی کنم. ایشون بهتر از همه می داند.

بعد که بحث استیضاح مطرح شد، چند نفری که امضا می کنند می آیند پیش یکی از آقایان که امضا بکند، اون آقا برمی گردد اشاره می کند به آقای رئیس مجلس، می گوید: ببین، ما را وارد این بازی نکن. او اگر موافقه من امضا می کنم، اگر موافق نیست، امضا نمی کنم.

اون کسی که نامه را آورده بوده می رود بالا با آقای لاریجانی صحبت می کند و می آید پایین بهش می گوید او موافق است و امضا می کند.

در این فاصله که ما با آقای لاریجانی ملاقات می کردیم ایشون می گفت: شما که می دانی، این آقای مطهری خودش است. حرف گوش نمی کند و استیضاح را پس نمی گیرند و حالا من تلاش می کنم و فلان ….ولی حالا که شما که اون عذرخواهی را ندادید، من ترجیح ام این است که شما استعفا کنید. من گفتم: نه! برای چه استعفا کنم؟

اینکه می گفتند شما در این مرحله تصمیم به استعفا داشتید و آقای احمدی نژاد مانع شدند صحت داشت؟

مطلقاً چنین چیزی صحت ندارد که بنده بخواهم استعفا بدهم و آقای احمدی نژاد مانع من شده باشند. برعکسش هم نبود.

من به وسیله مجلس استیضاح نشدم، چون مجلس برایش روشن بود که نمی تواند من را استیضاح کند. در نتیجه برای رضای خدا! یک مسلمان را لجن مال کردند در افکار عمومی تا شرایط استیضاح در مجلس فراهم بشود!

مجلس در همین ایام به خاطر آن ماجرای ۱۰۰ میلیون تومان که پیش آمد به شدت تحت فشار افکار عمومی قرار داشت. یک اختلافی هم با آقای احمدی نژاد پیدا کرده بودند که در آن اختلاف قدرت برخورد با آقای احمدی نژاد را نداشتند.

که بیش از ۱۰۰-۱۵۰ نفر از نماینده ها به من گفتند شما خودت را به این تیغ نده. سر این موضع چون نشد که این ها با آقای احمدی نژاد برخورد کنند می خواهند یک نفر را بزنند دیگر!

اون موضوع ۱۰۰ میلیون تومان خودشان هم خیلی تحت فشارشان گذاشته بود. بعضی از نماینده ها می گفتند ما دیگر حوزه انتخابیه نمی توانیم برویم. هر جا می رویم یکی می گوید یک مبلغی به ما بده، ما ۵۰۰ هزار تومان نداریم خرج جهیزیه دخترمان کنیم شما ۱۰۰ میلیون تومان گرفتی.

چون یک فرمولی هم برای پس دادنش طراحی کرده بودند که مشخص شده بود که این ها اگر بخواهند این قسط ها را بپردازند ماهی ۲۹ هزار تومان برایشان باقی می ماند. با ۲۹ هزار تومان نمی دانم آدم سبزی بخورد در تهران می تواند زندگی بکند یا نه! نماینده هم نباشد. این توجیه هم جواب نداده بود.

و شروع کردند برای فرار، از تمام ظرفیت های رسانه ای استفاده نامشروع کردن و قصه ۵ میلیون را راه انداختند که من اشهدبالله نمی دانستم چی هست. جالب این جاست که ۱۵۰ تا از این نماینده ها قبلاً این ۵ میلیونی را که گرفتند هیچ ربطی به این ماجرا نداشت، الان هم اسامی شان موجود است.

نماینده شهرضا بعد از اینکه می رود این ماجرا را برای آقای رئیس مجلس تعریف می کند؛ متداول مجالس این است که رئیس مجلس می گوید: خیلی خوب اجازه بدهید من بررسی می کنم، به ایشون می گوید: برو تذکر بده! برخلاف رویه تمام مجالس! یک چنین چیزهایی حتی اگر در مجلس ششم پیش می آمد، آقای کروبی مدیریت اش می کرد مهارش می کرد. با همه فشاری که روی آقای کروبی بود. تا یک تدبیری بی اندیشد. تا این آقا می رود بهش می گوید: می گوید برو و تذکر بده، که من اصلاً نمی دانم داستان چی بوده! و با میزان فحاشی و خبرهایی که علیه من تولید کردند، الان من می توانم اعلام بکنم من از شهید بهشتی مظلوم ترم. دلیل اش این است که شهید بهشتی از طریق رقبایش فحش می خورد و به اندازه من هم فحش نخورد، فحش های شهید بهشتی موجود است.

من به لحاظ شخصیتی اصلا خودم را با شهید بهشتی مقایسه نمی کنم ، اصلا انگشت کوچک شهید بهشتی هم نیستم. ولی در مقام مقایسه مظلومیت من حتما مظلوم ترم . برای اینکه شهید بهشتی را بنی صدر ، یاران بنی صدر و بعضی از روحانیون که آن موقع بنی صدر را صالح می دانستند می کوبیدند و منافقین و گروهک های سیاسی.اما بنده را دوستان بسیار نزدیک ام و آقای لاریجانی که یکی از فشارهایی که روی آقای احمدی نژاد بود این بود که می گفتند کلاه سرت رفت ، لاریجانی موفق شد وزیر کشور خودش را بهت قالب کند.

پس اینقدر رابطه من با آقای لاریجانی رابطه یکی بود که این حرف جا می افتاد در جامعه. یعنی وقتی گفته می شد جا می افتاد.

وقتی آرای من را خواندند آقای لاریجانی یک نفسی کشید گفت خدارا شکر.

من واقعا هم اعتماد مجلس را تشکر می کنم ، هم این رای مجلس رو ازش ناراحت نیستم . ولی آنچیزی که من رو آزرده کرد دو سه تا مسئله بود.یکی این که مجلسی که ادعای اصولگرایی می کرد به من اجازه نمی داد علیه آمریکا حرف بزنم ، تذکر می دادند.

مشروح مذاکرات هست دیگر. مجلسی که چند روز بعد مراسم شهید مدرس را برگزار می کرد به من اجازه نمیداد علیه اسرائیل حرف بزنم. تذکر می دادند. علیه ضد انقلاب داخل به من اجازه ندادند حرف بزنم. تذکر می دادند. این که من تلاش می کردم در صفوف حزب اللهی ها اختلاف نظر به وجود نیاید به من تذکر می دادند. این که من تلاش کردم نطقم به گونه ای باشد که هیچ گونه آسیبی به هیچ جای کشور وارد نشود به من تذکر می دادند.

تذکر پشت تذکر که از بحث خارج شدید. و بدتر از این این که تذکر دهنده اش روحانی بود! این دیگر برای من خیلی عجیب بود که روحانی به من تذکر می داد که این چرا دارد علیه آمریکا حرف می زند!

چرا می گوید ما مشترک ایم . من وزیر هم نباشم اجازه نمی دهم اختلافی رخ بدهد.

برای اینکه ماقبلش جلسه ای با من گذاشتند دوستان که فلانی اگر تو استعفا ندهی یک شکافی بین حزب اللهی های کشور ایجاد می شود که من اون جا هم گفتم خوب اگر من استعفا بدهم، مظلومیت من را که جبران می کند ؟ گفتند حالا ما راجع به مظلومیت حرف نمی زنیم.گفتم این همه جنایت علیه من شده

خوب آقایان کارخودشان را انجام دادند و خداوند توفیق داد من به حج مشرف شدم و همه آقایان را عفو کردم ، همه را به جز دو آخوند که بنا دارم علیه آن ها در دادگاه ویژه روحانیت شکایت کنم .آقای فاکر و آقای اکرمی. چون من سعی کردم تقریبا تمام رساله های صد ، صدو پنجاه سال اخیر را ببینم که آیا جوازی درونش هست که من این ها را هم عفو بکنم قبل از حج که چنین جوازی وجود نداشت.

فهمیدم این ها احتمالا دینی اختراعی دارند ، با دین اختراعی خودشان عمل می کنند.

در نتیجه تمام نمایندگانی که علیه من هر کاری کرند همه را عفو کردم اما این دو نفر را من عفو نکردم.

البته من سهم خودم را بخشیدم اگر حق الناس هم شده، خدا می خواهد مجازات کند من نمی دانم، من سهم خودم را بخشیدم.

آقای احمدی نژاد در تمام مراحل پشتیبان من بود و از من حمایت کرد.

آقای احمدی نژاد روز استیضاح هم به مجلس نیامد چون نقد حقوقی داشت به جلسه و این انتقاد نابه جا هم نبود. اما من به عنوان وزیر کشور نمی خواستم یک رسم بدی را جا بیندازم.

اما چیزهایی که مطرح شده بود همان چیزهایی بود که در روز رای اعتماد هم مطرح شده بود و چیز جدیدی نبود. آقای ذاکانی همه اینها را همان روز اول طرح کرده بود و من دفاع کرده بودم و مجلس به من رای داده بود.

باید اینها یکی به دولت می زدند. باور خودشان هم این بود که اگر فلانی در وزارت کشور کار بکند، زمینه کار کردن اش خودش ۱۵ میلیون رای ساز است نه اینکه تقلب می کند، نه اینکه تخلف می کند. نوع سلوک و رفتارش طوری است که چون وزارت کشور هم یک جای بزرگی است، ایشون چون کارهای بزرگی انجام می دهد. خود این کارها برای دولت محبوبیت ایجاد می کند.

خداوند به من یک استعداد مدیریتی، عنایت کرده، توانایی رمزگشایی پرسنل ام را در هر دستگاهی بروم دارم. انسان ها مثل همین سیستم کامپیوتراند. مثل همین سیستم های دیجیتالی اند، یک کد دارند.

از نظر من ۹۹% کارمندها می توانند کار کنند و یک درصد چتر بازند. کافیست که شما این ها را شناسایی بکنید با این ها کار بکنید. من رفتم وزارت کشور، به همکاران وزارت کشور احترام کردم. همین، همکاران وزارت کشور احساس کردند که یک وزیری آمده که اون ها را رفیق خودشان می داند.

من به کارکنان وزارت کشور گفتم من نوکر شماهستم. و واقعاً در هر دستگاهی بروم، در آن نوکری می کنم برای نیروهایم. برای اینکه اگر تو می خوای در اتاق های در بسته، از تهران تا چابهار برای تو کار بکنند اول باید تو را قبول داشته باشند.

اول باید احساس بکنند شما در عزاشان و عروسی شان و هر چه باهاشان هستی حرف های حسابشان را درک می کنی. تا در آن اتاق در بسته کارش را بکند. والا می نشیند جوک می گوید. می نشیند توطئه می کند و می نشیند فلان می کند.

خوب یکی از دوستان من آمده بود وزارت کشور من را ببیند. آمد باغبان پایین داشت گل می چید. آمد بهش گفت: که می خواهم بروم وزیر کشور را ببینم کجا بروم؟ گفت: جناب آقای کردان رو می گویی؟ گفت: بله آقای کردان. گفت: نه جناب آقای کردان. گفت: یعنی چی؟ خوبه این ۲-۳ ماه بیشتر نیست آمده. گفت: ببین، آقای کردان ۳ ماه آمد تقریباً ماهی ۱۰۰ هزار تومان هم به ما بیشتر داد. این ۳۰۰ هزار تومان هیچ تاثیری در زندگی من ندارد ولی من که دارم این جا الان کار می کنم. می دانم آقای کردان قدر من را می داند و به کار من اشراف دارد.

بعد آمد بالا پیش من گفت: تو چکار کردی؟ گفتم: هیچ! همان کاری که در دستگاه های دیگر می کردم. بعد دست من را گرفت رفتیم دم پنجره، گفت: اون پیرمرده رو می بینی داره گل می چینه؟ گفتم: آره، گفت: این حرفا رو اون به من زد.

وزارت کشور مرکز گروه های گوناگون است دیگر، بعد هم کسانی که در ستاد هستند حداقل اش این است که یک دوره فرمانداری کرده اند. در دوران گوناگون، خوب من سعی کردم از ظرفیت همه این ها استفاده کنم. و همه این ها فعال شدند. آقای خانجانی مدیر کل روابط عمومی در زمان آقای موسوی لاری بود. اما پس از آنکه من کاری را به او ارجاع دادم. آمد و گفت: فلانی این دو تا کار که من برای تو کردم درطول دوره وزارت آقای موسوی لاری برایش نکردم. کارهای خوبی هم البته کرد. یک بحث راجع به فلسطین بود، صدایش کردم گفتم: ببین، تو لیبرالی ولی برای این گزارش از موضع یک حزب اللهی اسنادش را تهیه می کنی و می آوری. و واقعاً رفت ۴۵ روز زحمت کشید. و گزارش را که آورد دیدم که از موضع حزب اللهی سوپراستار تهیه کرده بود.

یکی هم که بحث نشاط ملی بود.

خوب می توانستیم در این ها انگیزه ایجاد کنم که این ها بتوانند بیایند کار بکنند. از تمام ظرفیت های موجود وزارت کشور در جای خودش استفاده کردم. بعد چون برنامه داشتم، مدام برنامه تعریف می کردم. یعنی طرف از حالت بطالت و بیهودگی و خستگی و این که برایش کار تعریف نمی شود خارج می شد.

برای تمام بخش ها من برنامه تولید کردم.

خوب طبیعی است، انسان عاقل منصف در یک چنین شرایطی که مسئول اصلی اش نسبت به او ابراز علاقه می کند کار خواهد کرد.

روز تودیع من تعداد زیادی از کارکنان وزارت کشور به من ظهر زنگ زدند که اگر شما در تودیع نمی آیی ما اصلاً نمی آییم. گفتم: این حرفا چیه؟ آقای رئیس جمهور می خواهند بیایند. حتماً من هم میایم. و من مطمئن بودم اگر من نروم ۱۰۰ نفر بیشتر شرکت نمی کنند.

به هر حال ما احتمالا گندم هم خوردیم از بهشت رانده شدیم دیگر، وقتی که نامه را به آقای رئیس جمهور نوشتیم، به آقای رئیس مجلس ننوشتیم. این یک نوع گندم خوردن بود دیگر، از بهشت رانده شدیم .

آقای لاریجانی به معاونین من گفت با تمام تلاشی که من کردم که ایشان رای نیاورد،اگر روز استیضاح باز ببینم که ایشان شرایطی پیش بیاورد که رای بیاورد، خودم علیه‌اش نطق می‌کنم. این رو به معاونین من گفت.

معاونین من رفتند دیدنش، باهاش صحبت بکنند، ایشان اصرارش این بود که بایداستعفا بده.

برای استعفا خیلی تلاش کرد، جلسات گوناگونی گذاشت. حتی یک برادر بسیار اهل عرفان متدینی که هم رفیق من است هم رفیق آقای لاریجانی، یک شب ساعت ۱۲ که ما سمینار استانداران داشتیم، آقای گرانمایه نماینده کاشان به من زنگ زد که ما الان خدمت فلانی هستیم. می‌خواهیم بیاییم خدمت شما. من آن آدم را خیلی دوست دارم. گفتم که راستش من همین الان که ساعت ۱۲ است آمدم خانه. می‌خواهم بروم یک دوش بگیرم، بخوابم. صبح هم که می‌خواهم برای استانداران صحبت بکنم، نمی‌توانم خزعبلات بگویم که. صبح باید بلند شوم بعد از نماز یک چیزی تهیه بکنم که با استانداران حرف می‌زنم، یک توشه‌ای باشد برای استان خودش ببرد. ولی تا ۱۲:۳۰ اگر بیایید، من می‌توانم در خدمتتان باشم. تصور من این است که پیش آقای لاریجانی بودند. نمی‌دانم تصور من این است.

این آقا فرد اهل عرفانی است و هم من و هم آقای لاریجانی خیلی دوستشان داریم. ایشان آمدند اینجا یک مقدمه‌ای چید و تا ساعت ۳:۲۰ طول کشید و و در آخر گفتند: با حرف‌هایی که آقای لاریجانی به من زد و حرف‌هایی که تو به من می‌زنی، من نمی‌توانم تصمیم بگیرم. باید یک جلسه بین شما دو تا من بذارم، حضوری حرف‌هایتان را بزنید. دیگر آن جلسه برگزار نشد.

آقای رئیس جمهور که آن موضع را گرفت، من هم از دولت خواهش کردم و اعلام کردم دولت حق ندارد بیاید مجلس. برای اینکه یک رفتار بسیار زشتی مجلس انجام داده بود. آن رفتار زشت‌اش این بود که ۴۸ ساعت قبل هر کس که احساس می‌کردند به نوعی به من وابستگی دارد، ورودش را به مجلس قطع کردند. از آن طرف هم گفتند معاونین پارلمانی دستگاه‌ها باید بروند بالا در تماشاچی‌ها بنشینند. خوب این خیلی کار زشتی بود، من هم به این دلیل گفتم که هیچ کس از دولت نباید بیاید. آقای رئیس جمهور هم گفتند این پیشنهاد قطعی شماست؟ فکر نمی‌کنید می‌گویند دولت رهایش کرده؟ گفتم نه! من در شرایطی‌ام که دیگر هرچه می‌خواهند بگویند، بگویند. خلاصه ما خودمان تک بلند شدیم رفتیم.

این آقایان عزیز مجلس شورای اسلامی، بعضی‌هایشان ۲۰ سال با من ارتباط داشتند. بعضی‌هایشان ۲۵ سال، بعضی‌ها ۳۰ سال، بعضی‌هایشان چگونگی شکل‌گیریشان، چگونگی نمایندگی‌شان، مشکلاتی که وجود داشت با من مراوده داشتند.

ما وارد مجلس که شدیم یک فضای رعبی در مجلس درست کردند که فقط سه، چهار نفر بلند شدند آمدند استقبال من.

آقای لاریجانی هم در طول این مدت که من پایین نشسته بودم، اصلا من را نگاه نمی‌کرد. حالا نگاه نمی‌کرد، به دلیل این سابقه رفاقت و حجم عظیم دوستی که بین من و او بود، مثلا شرم داشت. یا اینکه واقعا آن لحظه حرص که درش بود، مانع می‌شد. من نمی‌دانم چه بود، اما به هر حال ما را نگاه نمی‌کرد.

من هم دو تا نطق با خودم برده بودم. یک نطق حاکی از ۱۲۰ پرونده با مستندات قوی علیه نمایندگان مجلس، یک نطق دیگر هم بردیم که یک نطق بود با احترامات فاعقه، با رعایت حقوق کل جمهوری اسلامی.صبح هم که من داشتم می‌رفتم سمت مجلس، نماز صبح را که خواندم، خیلی با خدا حرف زدم که خدایا تو به کمک کن که من از زبانم چیزی جاری نشود که تو راضی نباشی و جمهوری اسلامی آسیب ببیند. خیلی با خدا کلنجار رفتم. دوستانه. من با خدا خیلی دوستانه گپ می‌زنم.

خوب ما داشتیم می‌رفتیم سمت مجلس یک رفیقی به من پیامک داد که اگر شما این ذکرها را بگویی بروی مجلس، رأی می‌آوری.

من چون اصلا برای رأی‌گرفتن نمی‌رفتم، به شدت از این پیامک آشفته شدم و موبایلم را خاموش کردم.

رفتم در مجلس نشستم و نیم ساعت اول، واقعا یک کسی انگار در گوش من می‌خواند که تو آن عهدی که با خدا بستی، بیا این انحرافات را بگوها. این انحرافات را بگو جمهوری اسلامی درست می‌شود. من هرچقدر فکر می‌کردم، این با عقلم تطبیق نمی‌کرد. فکر می‌کردم می‌گفتم خوب، ما الان اینجا ۱۲۰ تا پرونده را مطرح بکنیم. طبق قانون اساسی مجلس شورای اسلامی قابل منحل‌شدن نیست. یک مجلسی باقی ماند، بدون هیچ‌گونه قدرت و یال و کوپال. مشروعیت نظام کاهش پیدا می‌کند و من یکی از اشخاص موثر رده‌های یک تا ۲۰ بودم در زمان اصلاحات که تلاش کردم حزب‌الهی‌ها قدرت بگیرند. حرف‌هایی که من اینجا بزنم، دیگر اصلا لازم نیست. دوستان اصلاحات تلاش بکنند برای رأی‌آوردن. با استناد به حرف‌های من، نه تبلیغات می‌خواهد، نه شعار، هیچ نمی‌خواهند، فقط همین حرف‌های من را در جامعه شروع کنند به پخش‌کردن و توضیح‌دادن، من دوباره عاملی می‌شوم که کلیه قدرت را با دست خودم تقدیم می‌کنم به همون‌هایی که ۸ یا ۱۰ سال و یا به نوعی ۳۰ سال من با جریان انحراف مقابله کردم.

 در نتیجه همان جا من توسل کردم به بی‌بی فاطمه زهرا(س). بعد احساس کردم همین که من فکر می‌کنم درست است.

شاید یک سوال این باشد چرا شما شهادتین را جاری کردید؟ من دیدم فقط به مسلمانی من شبهه وارد نکردند. همین یک فقره مانده. به بقیه هرچه که می‌شود به یک انسان گفت، گفتند.

من هم چون تقریبا تا دوران کریم‌خان زند شجره خودمان را دارم که جد ما یک روحانی بزرگی بوده که با کریم‌خان زند درگیر شد و تبعید شده بود. حداقل می‌دانستیم تا ۲۵۰-۲۰۰ سال پیش این را داریم.

آمدم اول شهادتین جاری کنم بگویم آقا به خدا من مسلمانم، به خدا من مبارزه کردم، به خدا من ضدانحراف بودم، به خدا من از روز اول با امام بودم، با آقا بودم،‌ با انقلاب بودم. من آدم سالمی هستم. ما آدم اصل و نصب‌دار درستی هستیم، خانواده ما آدم‌های درستی هستند، انحراف سیاسی نداریم، انحراف اقتصادی نداریم، انحراف اخلاقی نداریم، انحراف اجتماعی نداریم، دنبال مال مردم نبودیم. اگر چهار روز حقوق ما قطع بشود، زندگی ما نمی‌گذرد. ]…[

البته اینها را همه آقای لاریجانی خیلی خوب می‌داند. خوب الان هم اینکه من را از وزارت کشور حذف کرد. اصلا نگران نیستم. مجلس به من رأی نداد. این را من مانعی نمی‌دانم. آن چیزی که عرض کردم خیلی ناراحت بودم، این بود که به من تذکر می‌دهند که علیه آمریکا حرف نزن، در مورد وحدت حرف نزن، علیه اسرائیل حرف نزن…

خوب بعد از استیضاح هم که دیگر بعضی از نمایندگان آمدند برای دیدن من، بعضی‌ها زنگ زدند برای عذرخواهی.

آقای دکتر لاریجانی هم تقریبا سه، چهار نفر را فرستاده که بیا یک جلسه‌ای با هم بگذاریم و جالب اینجا بود که پیشنهاد جلسه را ایشان می‌داد، بعد می‌گفت جای سوم. ما به آنهایی که می‌آمدند اینجا پیشنهاد را مطرح کنند، می‌گفتم، مگر من انگیزه‌آی برای جلسه دارم که شما می‌گویید جای سوم؛ جای سوم،زمانی می‌گویند که مثلا دوطرف انگیزه داشته باشند برای نشست. بعد می‌گویند خیلی خوب. یک جای سومی بنشینم که نه خانه من باشد، نه خانه تو.

هم ایشان پیشنهاد جلسه می‌دادند، هم پیشنهاد می‌دادند جای سوم باشد. که ما عرض کردیم نه! خواستن تشریف بیاورند منزل ما، قدمشان روی چشم ما. مخصوصا بعد از حج عرض کردم من رفتم که زائر خانه خدام. خواست تشریف بیاورد قدمش روی چشم. ولی من هیچ انگیزه‌ای ندارم برای تشکیل جلسه. برای اینکه برای من مثل روز روشن است که من از طریق مجلس شورای اسلامی استیضاح نشدم. من استیضاح شخص آقای لاریجانی شدم و رعبی که ایشان در مجلس ایجاد کرد. حالا (البته من بخشیدم، خدا می‌بخشد یا نه من نمی‌دانم) برای اینکه من خدماتی که برای ارتقای آقای لاریجانی در تمام مراحل، چه در زمانی که در صدا و سیما بود، چه آن فاصله‌ای که از صدا و سیما رفته بود بیرون و نزدیک‌ترین دوستانش بهش پشت کرده بودند، چه ایامی که آمد کاندیدا شد.

نمونه بارزش یکی از دوستانی که روزنامه‌اش را آورده بود در انتخابات برای آقای لاریجانی، من یک اشاره کرده بودم بهش که اگر کمک کنی، خوب است.او زنگ می‌زند به آقای وعیدی که معاون آقای لاریجانی بود که الان هم با آقای پورمحمدی کار می‌کند. (چون بعضی‌ از تیترها را آقای وعیدی بهش می‌گفت که فلان تیتر را بزن.) به آقای وعیدی می‌گوید که چرا آقای لاریجانی این کار را کرد؟ و اعلام می‌:ند من ۶۰۰ میلیون تومان آنجا متضرر شدم، فقط به خاطر یک کلمه حرف آقای کردان که گفته بود از ایشان حمایت کن.

آقای وعیدی گفته بود که خوب لاریجانی رئیس‌ات بود. گفته بودند من اصلا کاری به آقای لاریجانی نداشتم. من اصلا لاریجانی نمی‌شناختم. من عملکرد آقای کردان را می‌دیدم که بچه خوب الهی‌های دبش را حمایت می‌کند. مریدش بودم گفت. من آمدم ۶۰۰ میلیون تومان خرج کردم. من سهم خودم را از ایشان نمی‌گذرم. آن گفته بود مثل اینکه آقای کردان به شما خیلی رسید. گفت نه‌خیر، اتفاقا هیچ به من نرسید. فقط صفا و لوطی‌گری او در حمایت از حزب‌الهی‌ها و کارهای دفاع از انقلاب و ایستادگی‌اش در مقابل جریان برانداز من را مرید ساخته بود. الان هم ایشان بیاید به من بگوید، حاضرم با روزنامه‌ام و امکانات‌ام این بار یک میلیارد بگذارم برای هر جایی که بگوید من کار کنم.

در این فاصله که از دبیرخانه شورای امنیت باز آمدند بیرون، باز دچار مشکلات بودند، من هرچه بضاعت داشتم به ایشان کمک کردم. برای انتخابات قم. بعد برای ریاست مجلس. من هرچه بضاعت داشتم به ایشان کمک کردم. این را من از قول آقای بوربور نقل می‌کنم و درست و غلط‌اش به پای آقای بوربور. آقای بوربور می‌رود با آقای حداد صحبت می‌کند که شما چرا اینقدر علیه آقای کردان کار می‌کنید؟ آقای حداد می‌گوید آقای لاریجانی قدرت نداشت از آن بالا من را بکشد پایین، آقای کردان بود که من را کشید پایین. شما حالا می‌خواهی این موضع‌گیری را علیه آقای کردان نکنیم؟

این حرفی بود که آقای بوربور که معاون من بود از قول آقای حداد به من زد. یعنی به من گفت من بروم با آقای حداد صحبت کنم، با حداد رفیقیم، بلکه حداد را متقاعد کنم. بعد آمد گفت آقای حداد گفته آقای لاریجانی این قدرت را نداشت که من را از آن بالا بکشد پایین. این طراحی‌های آقای کردان بود که من را کشید پایین.

منظورش کمک‌های فکری بود که من می‌دادم. همین که کمک کنیم، تصمیم بگیرد که تهران نیاید. گفتیم شما تهران بیایی، سوراخ سوراخ‌ات می‌کنند و قبول کرد.

برای اینکه همین تو هنوز نرفته قم، با همین دعوت مراجع صد هزار تا رأی قطعی آنجا داری. بعد هم چرا همیشه مراجع باید از ما حمایت کنند. یک بار هم ما حرف مراجع را گوش کنیم. بلندشو برو اطاعت کن از حرف مراجع. خوب نفس رفتن‌اش به قم خیلی من نقش داشتیم که ایشان برود قم و تهران نیاید که سبب نشود که سوراخ سوراخ شود.

من صدا و سیما با مدرک فوق دیپلم حقوق گرفتم. پست ما اور کادر بود. آنجا به پست حقوق می‌دهند، نه به مدرک تحصیلی.

چیزی که این ماجرا برای من داشت و بسیار ارزشمند بود، رابطه من را با خدای من تصحیح کرد. یعنی اگر یک ته‌ آلودگی‌هایی از شرک در وجود من بود، به لحاظ ارتباطات تشکیلاتی و کارهای پشت صحنه. همون که آقای دکتر احمدی‌نژاد برگشت در مصاحبه گفت که چه شده است که ایشان که در سری‌ترین جلسات شما که تعداد افراد آن سه، چهار، پنج نفر بود. جزو نفرات اصلی و تیم اصلی شما برای اداره سیستم‌تان بود، امروز این‌طور شده است. این را توضیح بدهید.

شاید یک شرک خفی در من وجود داشت، به دلیل اینکه من، مثلا بخشی از اتاق فکر یک جریان فکری در کشور بودم. این حضور من در این اتاق فکر و اموراتی که طراحی می‌کردیم، بعد منجر به نتیجه می‌شد. شاید برای من کبر می‌آورد و این شرک بود. این ماجرا سبب شد که من، احساس کنم که هیچی نیستم. یک بنده ساده خدام و همه اراده دست اوست.

نکته دوم، نگاه حزبی و تشکیلاتی خیلی به من قالب بود. یعنی اگر تصمیمی را تشکیلات می‌گرفت، منظور همین تشکیلات رسمی کشور است که یک عده اسمش را گذاشتند، راست، ولو اینکه من با آن تصمیم مخالف بودم، می‌رفتم به‌عنوان مدافع تلاش می‌کردم که آن تصمیم در کشور جا بیفتد.

این ماجرا سبب شد که احساس کنم که آن حزبی که خدا گفت حزب‌ا… باید به آن پیوست.

نه من واقعا برداشتم این بود که توانایی آقای لاریجانی بیشتر از آقای احمدی‌نژاد بود. نقص من در این بود که برای اینکه من و آقای احمدی‌نژاد مستقیم با هم کار نکرده بودیم. ولی با آقای لاریجانی مستقیم کار کرده بودیم و برداشتم این بود که آقای لاریجانی قدرت اداره کشور را دارد.

در نتیجه من به سمت آقای لاریجانی رفتم. نه اینکه برای آقای احمدی‌نژاد صلاحیت ریاست جمهوری قائل نبودم. حتی در نوع شعارها، در نوع تبلیغات مثلا در ستاد آقای لاریجانی یک بحث مطرح شد که ایشان راجع به شیرین عبادی یک چیزی بگوید، من به شدت مخالفت کردم که آخرش هم به حرف من گوش داده نشد.

اما من تا همین جایی که برای شما تعریف کردم را می‌گویم و بیش از این هم چیزی نمی‌گویم و آن ۱۲۰ پرونده را هم با خودم به قیامت خواهم برد. فحش‌های آنها را هم با جان و دل نوش جان کردم. خودم و خانواده‌ام هم تحمل کردیم.

نه پدرم وزیر بود. من یک روستازاده ساده معمولی بودم. خدا رحمت کند حضرت امام را که بانی یک انقلاب بزرگ بود، روستازادگان را آورد شهر.

ولی دلم می‌سوزد که برای امثال ما جمهوری اسلامی میلیاردها تومان خرج کرد. تا ماها تبدیل شدیم به یک مدیری که حداقل در جمهوری اسلامی هر فحشی به من دادند، اما همه گفتند که مدیر قویی است.چه اردوگاه چپ، چه اردوگاه راست، چه میانه، چه ضدانقلاب، چه…

نمونه بارزش همین است که در تمام دستگاه‌هایی که من خدمت کردم، از دستگاهی که ۲۹ سال پیش خدمت کردم، تا دستگاهی که سه ماه پیش خدمت کردم، ببینید که من در آن دستگاه‌ها تحول ایجاد کردم یا نه؟ و اینکه ببینید کارکنان آن دستگاه‌ها آمادگی دارند که همین الان برای من از مال و جانشان مایه بگذارند یا نه!

در همین زمانی که من از وزارت کشور آمدم، بیش از ۵۰-۴۰ نفر آمدند پیشنهاد دفاتر زیادی را به من دادند. در جاهای مختلف تهران یکی، دو، سه نفر هم آمدند التماس کردند که سند بزنیم به اسم تو.

بعضی‌ها آمدند گفتند دفتر کار را می‌دهیم، کارمند و کارشناس می‌گذاریم تا ۱۰ سال پول می‌دهیم، تو بنشین آنجا کارهای فکری و فرهنگی بکن، چون ما می‌دانیم الان جایی نداری. خیلی‌ها آمدند پیشنهادهای دیگری دادند، ما گفتیم نه آقا قربان شکلت! ما هنوز بلد نیستیم این تیپ کارها را.

اینهایی که آمدند گفتند کسانی هستند که حساب سال دارند، متشرع هستند، آدم‌‌های قالتاق و لاابالی نیستند.

بعد هم من دیگر در جایگاهی نبودم که مثلا بخواهند از قدرت من استفاده کنند.

بیش از ۴۰ مورد ساختمان‌های یک تا پنج و شش طبقه، دفاتر ۴۰۰ تا ۶۰۰ متری لوکس دو، سه میلیارد تومانی. آمدند اینجا پیشنهاد کردند، امکانات پیشنهاد کردند، کار پیشنهاد کردند. ما گفتیم دست شما درد نکند، ما اصلا ترجیح می‌دهیم مثل آن کولی که رفته بود زن پادشاه شده بود و عادت گدایی اش را ترک نکرده بود. این هرشب یک چیزی را برمی‌داشت، از این ور طاقچه می‌گذاشت آن ور طاقچه و می‌گفت طاق سلام طاقچه سلام خاله‌جان خیرم بده. شاه آمد گفت که آخه فلان فلان شده این چه کاری است که می‌کنی؟ گفت ببین درست است که تو پادشاهی و من زن توام، اما ما ذاتا گداییم. باید گداییم رو انجام بدم. ما هم کارمندیم، بیشتر از آن حقوق کارمندی نمی‌توانیم بسازیم.

البته دوستانی که آمده بودند، واقعا از سرصدق بود و من از همه تشکر کردم. یعنی شاید چهار، پنج، شش روز آخرافراد زیادی آمدند که واقعا عصبی و به هم ریخته بودند بودند و من آرامشان می‌کردم.

من با تک تک این ها صحبت کردم که به این ها آرامش بدهم و بگویم حالا اتفاقی نیفتاد که ، موضوعی پیش نیامده که . احساس می کنم بزرگ ترین ظلم تاریخ پس از انقلاب نسبت به یک مسلمان که هر چه در توان داشت در راه انقلاب گذاشت و از سال ۵۶ شروع کرد به مبارزه با جریاناتی که با جمهوری در حال فاصله گرفتن بود شد که تا امروز هم همین شرایط را دارد. در مجلس هم گفتم . جمهوری اسلامی اگر اراده کند که من جایی را بروم جارو بکشم ، می روم و آن جارو را می کشم و آن جارو را برای خودم افتخار می دانم. دفاع از جمهوری اسلامی برای من بسیار ارزشمند است.

جالب است بعضی ها هم در این شرایط طمع کرده بودند و فکر می کردند حالا چه اتفاقی افتاده . مثلا یکی از جریانات سیاسی به من زنگ زد خیلی اظهار محبت ، فلان ، پیشنهاد پول … گفتم تشکر می کنم ، خیلی ممنون.

یکی دیگر زنگ زد در که ما یک لجه ای داریم ، شخصیت های مهمی شرکت می کنند ، اگر می شود شما هم تشریف بیاورید. من تشکر کردم. از شش ؛ هفت جا که با دولت ضدیت دارند پیشنهاد کار به من دادند که بیایید این جا مشغول بشوید ما در خدمت شما باشیم که من باز تشکر کردم.

رسانه های بیرونی خیلی فشار می آوردند که با من مصاحبه داشته باشند بلکه بتوانند یک کلمه از من چیزی در بیاورند .

رسانه های داخلی که هم با من هم با دولت مشکل دارند خیلی فشار می آوردند که مصاحبه کنند.

البته نمی دانم چند نفر در ایران توانایی ایستادگی در برابر این موج را دارند . این را نمی دانم . خودم فکر می کنم تعدادشان نباید کثیر باشد. برای اینکه نزدیک ترین دوستان مارا به شبهه انداختند. یعنی اینقدر روی افکار عمومی کار کردند که نزدیک ترین دوستان ما را هم به شبهه انداختند و این که من استعفا ندادم علتش این بود.

من اگر استعفا می دادم و نمی رفتم از خودم دفاع بکنم تمام اتهاماتی که راجع به من مطرح کردند را یعنی قبول کردم دیگر!

در روز اخذ رای من وقتی رفتم داخل مجلس، نحوه مدیریت کردن من را آقای لاریجانی خوب می داند ، نحوه مدیریت کردن آقای لاریجانی را هم من .

همان نیم ساعت اول مطمئن بودم که آقای لاریجانی از طریق آقای رسایی و آقای زارعی رفتند روی آقای آقاطهرانی کار کرده اند . آقای آقاطهرانی هم یک یادداشتی به من نوشتند همان نیم ساعت اول کار، که فلانی وضع بدی است و من پیشنهاد دارم تا آب رو ریزی نشده شما انصراف بدهید و بروید . ما گذاشتیم توی جیبمان .

یک ساعت یک ساعت و نیم گذشت آقای مهندس آقایی رئیس کمیسیون عمران اول رفت پیش آقای لاریجانی بعد آمد پیش من گفت فلانی تو می دانی که من دوستت دارم ، من گفتم بله شک ندارم . گفت اوضاع خیلی بد است . من پیشنهاد می کنم انصراف بده . گفتم آقای مهندس گوش بده حرفی را که می زنم و برو به رئیس هم بگو . به عدد حاضرین اگر به من رای ندهید من تا آخر می ایستم .

من دفاعیه ام را که کردم آقای لاریجانی احساس خطر کرد برای این که کارگردان آن روز استیضاح آقای دهقان بود، ایشون خودش به این جمع بندی رسیده بود دیگر نیازی نیست نوباوه و آقای هدایت خواه و دیگران حرف بزنند. مجلس هم یک صدا گفت نه نمی خواهد .

ولی آقای لاریجانی احساس کرد این دفاعیه ممکن است مجلس را تحت تاثیر قرار داده باشد، گفت حالا تا گلدان ها را توزیع می کنیم شما صحبت کنید . در حالی که خود نوباوه آمد گفت اگر نیازی نیست من نطق نکنم اما ایشون گفت بکن.

خیلی از نماینده ها آمدند به من گفتند اگر این قسمت دوم شکل نمی گرفت یا رای می آوردی یا با رای بالا می افتادی.

من همین الان هم آقای لاریجانی را به عنوان یک نماینده قبول دارم . به عنوان نماینده هم ازش حمایت کردیم . چون به ما تعهد شرعی ، اخلاقی ، و انسانی داده بود که از دولت حمایت می کند. برای همین من برای رئیس شدن ایشان هم تلاش کردم.

چون ایشون تعهد شرعی اخلاقی و اسلامی داده بود که با دولت هم کاری می کند .

۳ نفر از دوستان بعداً فهمیدم که در اون پرونده نقش داشته اند که یکی شون دنبال حکم شرعی می گشت که خودش را سر به نیست کند. یکی شان دنبال راهی می گشت که از کشور برود بیرون، یکی دیگه هم می گفت بالاخره کاری است که کردیم و می رویم جلو، ببینیم چه می شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد