سایت تعامل نیوز منتشر کرد:
* از کتاب شنود اشباح شروع کنیم. شما بحث سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را در مقطعی که کمتر کسی بویژه در میان نیروهای مشهور به حزبالله اقدام به فعالیتهای پژوهشگری مستند میکرد و تنها روزنامه کیهان با آن صفحه معروف نیمهپنهان خودش بیشتر به بازخوانی مهرههای سلطنتی و گذشته میپرداخت ؛ اطلاعات مستند و مکتوب جامعی را که تا پیش از آن پردازش و توزیع نشده بود منتشر کردید و بیشتر جناح چپ آن سازمان را که بعدها مشهور به جناح چپ سیاسی و یا اصطلاح طلبها شدند به نفاق و حرکت در شبکه های دشمنان کشور متهم کردید ... چه میشود که رضا گلپور از جناح چپ سازمان مجاهدین و معتمدین اصلی آقای خاتمی به جریانی در دولت اصولگرای محمود احمدینژاد میرسد و معتمدین اصلی رییسجمهور را برای انقلاب و نظام خطرناک میداند و در نتیجه با ادبیاتی صریحتر اقدام به افشاگری و فعالیت پژوهشی درباره جریان حاکم در دولت و جریان نزدیک به شخص رییسجمهور میکند.
در چه فضایی این جریان برای شما چگونه دغدغه شد ؟ بالاخره ما خبر داریم که بازداشت شدید، زندان انفرادی رفتید. ممنوع الخروج شدید. زیر ذرهبین قرار گرفتید. براساس چه ضرورتهایی حاضر به پرداخت چنین هزینههایی میشوید؟ الان هم در دولت محمود احمدینژاد از سوی اسفندیار مشایی که از تو شکایت میکند و احتمال اینکه برخوردهای مقطع اصلاحات و شنود اشباح برایت تکرار شود، هست. بویژه که در حال حاضر بعد از شکایت مشایی از شما چند بار به دادگاه رفته و دارید میروید.
رضا گلپور: اولا تشکر میکنم از این وقتی که گذاشتید و تشکر میکنم پیشاپیش از مخاطبین علاقهمند ، فهیم و دنبال کنند گان خط پژوهشی مربوط به شناخت جریانات سیاسی، فکری و امنیتی نخبگان در افکار عمومی کشورمان.
خب من در یک فضای بسیار بسیار آرمانی و فضایی که ناشی از تعقیب خط مقدس مقاومت در جهان اسلام شروع به کار ارزشی پژوهشی در سطح رسانهها و مطبوعات نمودم . ازسالهای 70 تا 75 سعی کردم با انجام یک سری پژوهش درباره شهدای جهان اسلام و یادآوری جنایاتی را که یهود قائل به حکومت یا به یک تعبیر دقیقتر بگویم صهیونیزم در قضیه فلسطین از خاورمیانه گرفته تا حتی اروپا و امریکا انجام داده بود شروع کردم و در آن زمان به ذهنم میآمد که هرچه ما به نسل جدید به جوانهایمان اطلاعرسانی بیشتر بکنیم علی القاعده ا کمتر در دام جنگ روانی دشمنانمان تلفات می دهیم.
* چند سالتان بود؟
گلپور: اواخر دوران دبیرستان . حوالی 20 سالگی. من فضای کار تحقیق و پژوهش را در قالب کارهای کوچکتری مثل انجام مصاحبه با افراد صاحبنظر یا بعضی از خانوادههای شهدا و یا برخی افرادی که آزاده(اسیر در زندانهای حزب بعث عراق) بودند شروع کردم.
* کسی بود که شما را سوق به این سمت بدهد. چرا که هرکسی در مقطع انتخاب شغل و یا بلوغ فکری خود ممکن است وابسته به محیط زندگی یا آموزشی خود باشد. هرکسی سراغ پژوهشگری در آن مقطع زندگی با این سن و سال نمیرود.
گلپور: تحصیل سه ساله راهنمایی و دوران دبیرستان در مرکز آموزشی شهید بهشتی که از مراکز سمپاد(سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان) بود باعث شده بود توفیق شاگردی در محضر برخی اساتید بسیار بزرگوار را داشته باشم که از هم حیث علمی و فنی ، قوی ودر سطح عالی بودند و هم از حیث آموزش مبانی دینی و تربیتی ملتزم و معتقد به ارزشهای نظام جمهوری اسلامی و آرمانهای انقلاب اسلامی . به دلیل سطح آموزشی و پرورشی بالای آن اساتید بزرگوار،خود بخود نسبت به سن دانش آموزان جهش های علمی و کاری شکل می گرفت. مثلاً آموزش زبانهای عربی و انگلیسی و آشنایی با فضای رسانهای دیجیتال در آن مقطع، آشنایی با فیلمهایی که از جهان برای ترجمه بدستم می رسید، خوب این مباحث تاثیرگذار بود.
گرایش بسیج در شهرری و جنوب تهران یک گرایش مردمی عمیق و جداً قابل مطالعه است. یعنی جریاناتی که در فضای بسیجیان و رزمندگان شهرری و دولت آباد وجود داشت و آن فضای آموزش و پرورش و نظام تربیتی شهرری گرایش معروف به چپ دیندار یا گرایش مجمع روحانیون مبارز ارزش محور غالب بود. یعنی حتی انجمنهایی که در آموزش و پرورش بود غالبا نیروهای ارزندهای بودند که اینها از جنگ برگشته بودند و فضای فکرشان بسیار اعتقادی و تحت تاثیر روحانیت انقلابی بود البته میدانیدکه شاید بشود گفت آن فضای آرمانی اعضای مجمع روحانیون الان کلا تغییر یافته است...
* البته شهرری نه تنها منطقه ویژهای در فضای سیاسی داشته و دارد بلکه اولین جریانات امنیتی حاکم در نظام نیز از این منطقه بودهاند که نماد و نمودش آیتالله ری شهری است که اولین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران از همین منطقه تهران است که البته رقیبی را در منطقه دیگر تهران یعنی نازیآباد دارند.
گلپور: بله. البته فرمایش شما را تصحیح می کنم آن گروه موسوم به نزدیکان کشمیری در نازی آباد اتفاقا دوستان ومعتمدان آقای محمدی نیک معروف به ری شهری بوده و هستند. افرادی نظیر آقایان سعید حجاریان کاشی، خسرو قنبری تهرانی ، مصطفی تاجزاده، علی ربیعی، پورنجاتی ، علی تهرانی و دیگرانی از این دست،گرایشهای به شدت رادیکال در فضای سالهای اول انقلاب دارند که من دوستان شهرری را هرگز در لیست آن رادیکالیست ها نمیدانم و اگر یک روزی بخواهم روی این بحث با اسم کار کنیم این مساله را مورد توجه قرار میدهم.برای مثال آقای اسفندیار رحیم مشایی توسط سیستم متعارف گزینش وزارت اطلاعات هر دو بار رد صلاحیت شده است ولی با دخالت مستقیم آقای ری شهری که آن هم تحت تأثیر پیگیری شدید علی ربیعی معروف به عباد بوده است با وجود تردیدهای جدی حفاظتی وارد آن مجموعه می گردد.علی ایحال...
* این مساله را اشاره نکردهاید که جدای از فضای آموزشی دوران تحصیل در دبیرستان شخص خاصی نبود که به عنوان یک الگوی فکری شما را به سمت فعالیتهای پژوهشی متمایل کند؟
گلپور: در فضای رسانه ای مقالاتی که توسط استاد ارزشمندم آقای مهدی نصیری در کیهان آن مقطع نوشته میشد خیلی برای من جذاب بود چون صراحت قلم ایشان را دوست داشتم.
* فقط فعالیت آقای نصیری بود یا افراد دیگری هم بودند؟
گلپور: اکیداً در فضای آن روز کیهان بعضی دیگر از دوستان هم بودند مثل اساتید گرانقدرم جناب آقای یوسفعلی میرشکاک، حسین بهزاد ، رحیم پور ازغدی، شهریار زرشناس و دیگران.
* آقای علی شکوهی
گلپور: نه خیر. اتفاقا بدلیل ریشه های امتی بودن و ارادت به حبیب الله پیمان و بروز برخی التقاطهای مبنایی در او هرگز از او خوشم نمی آمد.نمی دانم شاید او هم تواب از سوابق رفقای امتی اش بود و حضورش در کیهان از این زاویه ...
* اما در یک مجموعه با این آقایانی که نام میبرید، کار میکردند در مجموعه هفتهنامه صبح هم...
گلپور: بله در آن مجموعه بود اما بحث من قوت قلم و پردازش آقای میرشکاک، نصیری ، حسین بهزاد ، شهریار زرشناس یا ازغدی ها (پدر و پسر) حقیقتا برایم درس آموز بود و از مطالبشان و تجاربشان و کرامتشان استفاده میکردم. در آن فضای دهه 70 برای من این مقالات و آثاراین عناصر به شدت جذاب بودند. حتی بعدها که روزنامه کیهان آن سالهای آخر حضور نصیری و انتقال ایشان و تیمی از دوستان دیگر که آمدند و جمع اولیه ی هفته نامه صبح را راه انداختند من سعی کردم با نوشتن مقالات و نشرش از طریق صبح فعالیتهای پژوهشیام را به طور جدی و رسمی دنبال کنم. در همین راستا از طریق دوستانی در روزنامه کیهان بودند و یا در همین هفتهنامه صبح من وارد فضای رسانه ای شدم.
درست در همان دوران آشنایی بنده با حاج حسین الله کرم و دوستانی که مجموعه ی انصار حزب الله را راه اندازی نمودند هم در فضای پیگیری های پژوهشی ام موثر بود. بنده خودم را مدیون لطف و بزرگواری مثال زدنی آقای دکتر الله کرم میدانم.مردمی بودن ، ساده زیستی و تحمل و صبر ایشان در عمل و نه مانند برخی تنها در سطح شعار انصافا کم نظیر است.
خلاصه اینکه سطح بالاتر علمی، تربیتی و آموزشی در مدرسه تیزهوشان بویژه آموزش زبانهای خارجه، حضور اساتید آموزش عالی در دبیرستان و یا در مقطع راهنمایی، خود به خود سطح دقت و توجه بسیاری از دانشآموزان را از حیث مطالعه و پیگیری مباحث به لایه های عمیقتر میبرد.
* هم دورهای هم داشتید که مثل شما وارد فضای پژوهشی بشود؟
گلپور: غالبا بچههایی که وارد آن مدرسه شدند در فضای رشتههای تخصصی فنی و مهندسی رشد کردند. بعضیهایشان در خارج از کشور در حال تحصیل و برخی هم در حال تدریس هستند. چرا که رشتههای ریاضی- فیزیک در این مدارس تدریس میشد. در آن دوران خیلی فضای علوم انسانی یا فضای رشتههای دیگر غیر فنی و غیر مهندسی در تیزهوشان محور نبود و تداوم آن رشته ها مستلزم ترک آن مرحله بود. مثلا یکی از دوستان را چندی پیش در بیروت دیدم که در دوران راهنمایی با یکدیگر بر سر شاگرد اولی رقابت میکردیم. ایشان را دیدم که در دانشگاه امریکایی بیروت مشغول تحصیل بود. ایشان میگفت که تحصیلم را تا مقطع کارشناسی که در فنی مهندسی خواندم دیدم که علاقهای ندارم و آمدم زیرگروه رشته علوم انسانی در مقطع دکتری.
باز هم تأکید می کنم اساتید بزرگواری که در مدارس تیزهوشان استادم بودند تاثیر بسیارخوبی در انتخاب مسیر زندگی و کاری و در فکر و روح من داشتند. اساتیدی که علاقهشان به ارزشهای انقلاب اسلامی، رزمنده بودن و جانباز بودن شاخصهشان بود.
* چهرههای سرشناس هم در این مدرسه بود؟
گلپور: سرشناس به معنای جناح بندی های سیاسی نه اما سرشناس در نظام آموزش و پرورش بله. آقایان احمدی ، آملی ، نفر، حسن پور، معیری ، سلیمانی ، رضوی ، آشتیانی و دیگران . شاخصه اینها جدای از اینکه نیروهای الیت بودند در فضای آموزشی رشته های فنی- مهندسی و آموزشی ؛ این بود که همزمان با آن نخبگی ، غالبا ایثارگر و رزمنده بودند و نسبت به جریانات فکری و سیاسی هم انسانهای کاملا متعهد و عدالتمحوری بودند. یعنی فضای نهضتی و جهادی در آنها غالب بود. شاید در دهه 70 که فضای کشور به سمت سازندگی میرفت آن چالشها و درگیریهای بین این تفکرات، این مباحث در مدرسه ما محل طرح داشت.
در آن مقطع در دانشگاهها این مباحث مطرح میشد. اما به دلیل حضور این افراد که از آموزش عالی مامور میشدند یا به شکل پارهوقت به این مدارس برای تدریس میآمدند خیلی در تسریع بلوغ فکری و اجتماعی و سیاسی بچههای دبیرستان موثر بود.
* یعنی بلوغ فکری بچههایی که در این دبیرستان تحصیل میکردند از سطح دانشآموزان دیگر بالاتر بود؟
گلپور: دقیقا بالاتر بود.
* فضای خانوادگی شما چگونه بود؟ از حیث تحصیلات و پیگیری مسایل سیاسی و ... ؟ کمتر از خانواده شما بحث مطرح شده است؟
گلپور: من فرزند سوم و پسر اول خانواده هستم. پدر و مادر بنده سه دختر و دو پسر دارند. پدر بزرگوار من اصالتا از روستای چمرکوه از توابع کجور مازندران و مادر ارجمندم اصالتا از صدیقی های آمل هستند. بسیاری اوقات را در دوران کودکی و نوجوانی ام اضطراراً در جنوب تهران نزدیک محل کار پدرم در پالایشگاه تهران بودیم اما هرگاه فرصت میکردیم سه ماه و چهار ماه سمت باغ کشاورزی و منزلمان در روستای جنگلی کدیر میرفتیم و فضای مازندران را ترجیح میدادیم. الان هم هرگاه فرصت کنیم به منطقه پدری میرویم.
پدرم کارگر بسیار متخصص در ماشینآلات سنگین بوده است.در شرکت نفت کار میکرد و زمانی در پالایشگاه تهران، راننده جرثقیلهای سنگین پالایشگاه بود. مادرم خانهدار است. فضای خانواده هم سنتی و مذهبی است.
* این سوال را به جهت آشنایی بیشتر با محیطی است که فضای فکری شما در آن ساخته و پرداخته شده است. اینکه در چه فضای جغرافیایی، جغرافیایی ذهنی و دلمشغولیها و ذهنمشغولیهای شما ساخته شده است.
گلپور: پدرم از دوران خردسالی من به شدت سعی میکرد که فضای مطالعاتی و پرورش ما را چه علمی و چه اجتماعی فراهم کند. مانند کتاب و یا باتوجه به اینکه مقطع تحصیلی ما نیز در فضای فنی- مهندسی بود انواع ابزارات الکترونیک مانند کیتهای الکترونیکی و یا هرچیزی که کمک کرد به ارتقای سطح آموزشی و علمی من انجام میداد. ایشان خیلی هم علاقه داشت که من همان رشته فنی- مهندسی را ادامه میدادم. اما خود من علایق و سلایقی که در درونم شکل می گرفت حتی در همان سالهای راهنمایی ، فعالیت و تحصیل در علوم انسانی بود و شاید تا سال سوم دبیرستان هم به حرمت خانواده و احترام به خواست پدر و مشاورههای که مشاوران سمپاد (سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان) میدادند، این دوگانگی را سعی میکردم بپذیرم. برای مثال عرض میکنم که سال سوم رشته ریاضی در حالی که المپیادی بودم تلاش برای تست زدن و کنکور را رد کردن برای من نفرت آور و پارادوکسیکال بود. ولی در سال آخر این مساله برایم حل شد و رسیدم به اینکه ولو با هزینه بسیار سنگینی که احتمالا ناراحتیهای که در جامعه هست، مدرکگراییای که در جامعه هست اینکه لزوما همه باید دانشگاه بروند و سیکل مدرکگرایی را طی کنند دیگر برایم اهمیتی نداشت و تداوم این شیوه برایم جذابیتی نداشت. احترام به صداقت و یکرنگی برایم اهمیت بسیار بیشتری پیدا کرد .
* پس اصلا دانشگاه نرفتید؟
گلپور: نه نرفتم. یادم میآید آن سالها مسابقهای بود به نام مسابقه علمی که جمعهها از شبکه دوم تلویزیون پخش میشد. اساتید بزرگواری در این مسابقه مثل آقایان معتمدی و مهربان بودند. این عزیزان دراستادی فیزیک و شیمی مشهور بودند.
من با وجود اینکه دبیرستانی بودم یادم هست که سه، چهار مرتبه برای شرکت در این مسابقه از من به عنوان طراح سوال برای شرکتکنندگان دعوت کردند. یادم میآید که یک رئوستا و ضبطصوت طراحی کرده بودم از حیث همین مسایل لاجیک ریاضی و طراحی بدیهیات سختافزاری ماشینحساب ها و نیمه هادی ها و آقای معتمدی دو، سه باری اینها را در مسابقات شرکت داد در حالی که مسابقه علمی برای دانشجویان بود، بنده را به عنوان یک دانشآموز اول، دوم دبیرستان که آن ابداعات را انجام داده بودم به برنامه خود میبردند و درباره اینها صحبت میکردم.
این فضا برای من وجود داشت و خودم هم به لطف خدا مسلط بودم و دوست داشتم و همچنان هم در رشتههای مهندسی و کامپیوتری با علاقه تعقیب میکنم فضای اخبار و تحولات سختافزارها و نرمافزارهای روز دنیا را دنبال میکنم ، ولی آن چیزی که خودم دنبالش بودم این بود که باید کاری کرد که زندگی مردم در اجتماع از این دوگانگی و از این فاصلههایی که برخی جاهایش دیگر ورود به مرزهای نفاق است، نجات داد.
* از اینجا بود که جرقه نگارش و تالیف شنود اشباح به ذهنتان رسید؟
گلپور: نه، آن زمان رسیدم به اینکه باید در فضایی مطالعه انجام بدهم که به زندگی مردم در جامعه کمک کند تا اینکه خودم نمود مدرکیِ بالایی پیدا کنم. همانطور که بسیاری از دوستانم در دوران راهنمایی و دبیرستان در نهایت جذب نظامهای غربی غیرایرانی شدند. این نتیجه نظام آموزشی ایران بوده که نیروهای نخبه و الیت را در مدارس ویژه و نظیر استعدادهای درخشان شناسایی میکند و بعد اینها جذب میشوند در دانشگاهها و سیستمهایی که احتیاج به نخبه در امریکا و اروپا دارد.
شاید به آن دانشآموز هم باید حق داد که در آن فضایی که نخبگیاش پرورش پیدا کرده و حالا در ذیل آموزش عالی خودمان بویژه در دهه 1370 جایی برایش نبود. البته الان وضعیت کمی بهتر است اما سیستم آموزش عالی ما واقعا مشکل داشت و دارد. این فضا هم در آن مقطع، فضای غالب بود که خیلی از دوستان تلاش میکردند که فضای خوب تحصیلی در دانشگاههای امریکایی و اروپایی فراهم کنند. من فضای فکری ام آمد به این سمت که این کار خیلی مهمی نیست. اخبار جنگ بوسنی در دهه 70 خیلی روی من تاثیرگذار بود. یعنی جنایت صربها را و همگرایی بعضی صربها با اسراییلیها، اینها را وقتی آن زمان میدیدم به دلایل کاملا طبیعی و انسانی دفاع از مظلوم و یا حمله به ظالم و متجاوز، شروع کردم بررسی کردم که چگونه بروم با اینها بجنگم. شاید آن زمان تحلیلدادههایم براساس اخبار بود. یادم میآید که آقای جنتی از طرف مقام معظم رهبری یک سفری به بوسنی برای کمکرسانی رفته بودند، من گشتم آن تیمی که با ایشان رفته بودند را پیدا کردم، پای حرفهایشان نشستم. به دنبال این بودم که به نحوی در ماجرای کمکرسانی ایران به بوسنی، شرکت داشته باشم. یا مثلا در مقوله انتفاضه عراق به دلیل اینکه ما ساکن شهرک دولت آباد بودیم و دولت آباد در فضای شهرری شاید صدها خانواده عراقی مهاجر و ایرانیالاصلی که به دستور رژیم بعث و حاکمیت تحت سلطه صدام حسین اینها را اوایل انقلاب از عراق اخراج کردند، اینها همه ساکن دولتآباد شهرری شدند. یعنی در محیط جغرافیایی دولتآباد حسینیه و مساجد عراقی داریم که براساس شهرهای عراق اینها ساخته شدند. حسینیه کاظمینیها، مسجد کربلاییها در دولتآباد بر همین اساس ساخته شده است. در این فضا که انتفاضه عراق با چراغ سبز امریکاییها شروع شد، بسیاری از عراقی برای سقوط صدام آمدند ولی بعد یک داستانی هست که در سوایق امنیتی به آن میگویند قاعده بوداپست. که در این قاعده امریکاییها آمدند عدهای از مردم را به داخل خیابان کشاندند، بعد یک معاملهای با روسها کردند و تمام اینها قربانی حاکمیت دست نشانده روسیه شدند. ما یک قاعده بغداد هم داریم. در این قاعده امریکاییها یک سری جلسات را با اکراد و با شیعیان جنوب عراق گذاشتند و انتفاضه راه افتاد ولی بعد دیدند اگر صدام سقوط بکند به نفع ایران است آمدند و چراغ سبز به صدام حسین نشان دادند که مجددا حاکمیتش را حفظ کند. در آن انتفاضه هم در اوایل دهه 70، قتلعامها در عراق راه افتاد. حتی یادم هست که سازمان مجاهدین خلق به عنوان ابزار صدام حسین در این سرکوب و نسلکشی در انتفاضه عراق نقشآفرین شد. در این فضا خیلی دوست داشتم که حضور مستقیم در عراق داشته باشم و کمک بدهیم به این مردم مظلوم و بیپناه عراقی که خلاصه با این فضای آرمانی و نهضتی، آمدم به فضای مقالات روزنامه جمهوری اسلامی و کیهان و انصار حزب الله.
* کسی معرفیتان کرد یا خودتان رفتید؟
گلپور: نه حضور مستقیم خودم بود. جلسات مختلفی را میرفتم. بعضی از فرماندهان سپاه که احیانا در برخی از مساجد یا پایگاههای بسیج میآمدند و از طریق پرسش و پاسخ اطلاعرسانی می کردند و آن فضا، خیلی انقلابیتر بود از فضای فعلی از این حیث.
* پس چه شد که به شنود اشباح رسیدید؟
گلپور: واقع امر این است که من در آن زمان ها می دیدم که مثلاً اگر جوانی میخواست ببیند در صحرای طبس در اردیبهشت سال 1359چه اتفاقی افتاد یک منبع قابل اتکا تجزیه و تحلیل شده نداشتیم. این نیاز را در همان مقطع خودم حس کردم.
بعد به این ضرورت در آنجا رسیدم که یک وقتهایی که میخواستیم تاریخ انقلاب را بازبینی کنیم یا تاریخ انقلاب را بازگویی کنیم که مثلا این اتفاق در جنگ افتاد، منابع قوی ، قابل دسترس نبود. شما هزاران جلد کتاب در موضوعات و حرفهایی که خیلیهایش نه به نفع مردم و نه نیاز مردم بوده است در آن سالها توسط ارشاد می دیدید که منتشر میشود اما دریغ از یک کتاب خوب مثلا درباره نقد و معرفی جنایات ساواک. یا عملکرد و خاطرات نیروهای انقلابی .
من بارها مجبور شدم برای نگارش یک مقاله ساده در یافتن پاسخ به این سؤال که مثلا چرا احمد متوسلیان فرمانده تیپ 27 (که بعدها لشکر 27حضرت رسول شد، ) بعد از آن استمداد رییسجمهور وقت لبنان ناشی از حمله ژوئن 1982 اسرائیل به لبنان( که صهیونیستها در کمتر از یک هفته تا بیروت هم پیشروی کرده بودند،) با یک گروهی سوار هواپیما شدند و سوریه رفتند که به لبنان بروند. من میخواستم بدانم در آن فضای سال 60 که ایران، خرمشهر را آزاد کرده بود چه شد که این نیروهای تیپ 27 سر از زَبَدانی سوریه و بعد هم بیروت درآوردند. این برای من مهم بود. شما هیچ ریفرنس در دسترسی نداشتی.
محسن موسوی کاردار سفارت جمهوری اسلامی ایران در بیروت این به همراه یک تیم سه، چهار نفره گروگان گرفته میشود. در آن مقطع بعد از گذشت شاید قریب به 10 سال از آن ماجرا، من هرجایی که میرفتم، جز یک سری روزنامه که دیپلماتهای ایرانی گروگان گرفته شدهاند و نامهها و پیگیریهای یک سری عکاس که دوستان آقای اخوان (که خبرنگار و عکاس و فیلمبردار خبرگزاری ایرنا بود و اینها مکاتباتی با نهادها و سازمانهای بینالمللی کرده بودند که عکاس ایرنا اسیر است) سند دیگری نبود. ما جز این ریفرنس دقیق و صحیحی نداشتیم. واقعا رسیدم به اینکه در سالهای 76 و 77 که من لابد از اینم که آرشیوی را شروع به جمع کردن کنم، یعنی هر روزنامه، مجله و اخبار پراکندهای که میبینیم را بیاورم یک جا جمعآوری کنم.
* یعنی استارت شنود اشباح ماجرای طبس و قصه سفر حاج احمد متوسلیان بود و جلوتر که رفتین به سازمان مجاهدین انقلاب رسیدی؟
گلپور: بله. به این ذهنیت رسیدم.
* یعنی با یک پیش فرض و اطلاعات اولیه قصد بررسی عملکرد سازمان مجاهدین را نداشتی؟
گلپور: من با یک ضرورت قبلی به سازمان مجاهدین رسیدم. ضرورت این بود که مثلاً چرا امریکاییها که حداقل از جریان کودتای 28 مرداد تا انقلاب بهمن 57 با حضور چند ده هزار نفری که در ایران بودند ما چرا یک کتاب درباره این حضور شرم آور به زبان فارسی نداریم؟! این واقعا برای من یک انگیزه و علامت استفهام بزرگ بود که چرا پس از 20 سال از پیروزی انقلاب کسی نبامده به شکل جدی و عمیقی حضور این شبکه نظامی و اطلاعاتی امریکا در ایران را یک دایرهالمعارف 10 جلدی بکند. چرا همه اینها پراکنده است و چرا این پراکندگی، مثلا 20 تا مقاله را پیدا میکردم درباره این موضوع، اگر این 20 مقاله را خلاصه میکردی، مثلا 3 ریفرنس میشد. آن 3 ریفرنس هم شما احساس میکردی که با یک فضای خاصی ترجمه شده است. آن چیزی که نیاز شماست در این ریفرنسها نیست و یا مثلا در ماجرای کودتای 28 مرداد وقتی میخواستی بدانی جریان اختلافی که پیش آمد جناح مذهبی و جناح ملی این اختلاف از کجا شروع شد، ریفرنس زیادی نمییافتی. در ریفرنسهای غربی در این زمینه سرشار از مطالب جهتدار است و پاسخ مناسب و عقلانی به پرسش های بدیهی بحث هم نداری که چه شد که پولهای امریکایی هزینه شد. چه شد که در 30 تیر 1331 که شاه حکم برای تغییر نخستوزیری داد، مجبور به عقبنشینی میشود ولی یک سال بعد در 28 مرداد 32، دیگر هیچ کس حاضر نیست به خیابان بیاید و همه ترجیح به سکوت میدهند و ترجیح میدهند که مصدق هم سقوط کند.
اینکه گفته شود 4 تا فاحشه و اراذل و اوباش به خیابان آمدند و شعار دادند باید شاه باشد، تحلیل ساده و سطحیای بوده و هست. به نظر میآمد در آن فضای یک سال، یک تحولات عمیقی شکل گرفته که آن مردمی که حاضر بودند برای حمایت از مصدق السلطنه نخستوزیر کفنپوش به خیابان بیایند یک سال بعد رسیدند به اینکه نه خیلی تفاوتی بین مصدق و دیگر نخستوزیرهای پیش از او نیست و این آدمی است که در مذهبزدایی و در برخورد با نیروهای مذهبی دست کمی از اسلاف خود ندارد.چه بسا این فضای ذهنی شکل گرفت که او ایران را دارد از طریق حزب توده به روسها تحویل میدهد. این مباحث من را رساند به اینکه خودم باید مسایل و مباحث را تعقیب کنم.
مختصراً اینکه در تعقیب بعضی از این مباحث تاریخی انقلاب اسلامی برایم خیلی عجیب شد که ما از یک تیم ثابت، یک تیمی که آن سال من فکر میکردم، 30 -40 نفر بیشتر نباشند، بارها و بارها ضربه خوردیم یعنی در یکی از این ضربههایی که اینها میخواستند به ما بزنند، مثلا در جریان طبس، طبق اسناد افشا شده امریکاییها بعد از سالها قرار بوده امریکاییهایی که میآمدند در کویر شماره یک، اگر جریان امداد الهی پیش نمیآمد، از کویر شماره یک با هلیکوپتر به کویر شماره 2 میآمدند و از کویر شماره 2 و از طریق ماشین و راه گرمسار باید وارد تهران میشدند. آن کسی که ماشینهای انتقال اینها را و پوشش این ماشینها را در پوشش ماشینهای نیروهای مسلح ایران فراهم میکند، شخصی است به نام منوچهر قربانیفر. شناسایی این آقا خیلی سخت نبوده است چرا منوچهر قربانیفر قبل از پیروزی انقلاب از اعضای نزدیک به شبکهای است که با تیمسار منوچهر هاشمی که یکی از مسوولان بلندپایه ساواک بود و همواره در مقولات ضدجاسوسی کار میکرد، مسوول اداره هشتم ساواک بود که در مکاتبات ساواک در اسناد، کسانی که کار پژوهشی میکنند به عنوان هاشمی هشتم شناخته میشود. کافی بود که این سوابق آقای منوچهر قربانیفر در آن شبکه ضدجاسوسی ساواک رسیدگی میشد و میفهمیدند که این آدم، یک عنصر وابسته به ساواک است و همان شخص وابسته به شبکه ضدجاسوسی ساواک ، قرار بود امریکاییها را در عملیات آزادی گروگانها یاری داده و پس از تجاوز ارتش آمریکا، کودتا را انجام دهد.
باز دیده میشود در آن فاصله یعنی بین اردیبهشت59 تا 18 تیر سال 59 که شکست کودتایی است که با اسم رمز«نقاب» در پایگاه هوایی شاهرخی یا پایگاه شهید نوژه قرار بود، انجام شود، قربانیفر ، محور است! شما وقتی مراجعه میکنید به خاطرات آقای ریشهری بهعنوان دادستان انقلاب ارتش، میبینید که نفر سوم این کودتا هم باز منوچهر قربانیفر است. برای من سوال شد که اگر در این 2 ماه روی قصه طبس کار میکرد اصلا سرخط اصلی نوژه لو میرفت خیلی اتفاقات دیگر رخ نمیداد.
میدانید که در پیگیری آن کودتا وقتی آدم در عمق ماجرا میرود، مشاهده میکند که تقریبا همان شبکه ایرانی همکار امریکاییها در طبس، خیلی بدون دستخوردگی وارد کودتای نوژه میشوند. خب کودتا شکست خورد. سوالی دیگر پیش می آید و آن اینکه آقای قربانیفر چگونه از ایران خارج شده است؟ چه اینکه لو رفته بوده پس چگونه او از ایران خارج میشود؟!
* ما که مرکز اسناد ساواک را داشتیم منوچهر قربانیفر که چهره ناشناختهای نبوده که شناساییاش کار سختی باشد؟
گلپور: نه. دقت کنید که در حال حاضر هم خیلی از اسناد وجود دارد و هست اما اسناد، پژوهش و بررسیاش فرآیند خاصی دارد. وزارت اطلاعات در ایران فعالیت جدیاش از سال 65 به بعد است و یک ترکیب به هم چسبانده شده از اطلاعات نخستوزیری، اطلاعات سپاه، اطلاعات کمیته و اطلاعات شهربانی و ژاندارمری و دادستانی دارد که البته محور فعالیتهای تشکیلاتی ضدّ جاسوسی اش کسانی هستند که از دفتر اطلاعات تحقیقات نخستوزیری میآیند.
* اما مرکز اسناد ساواک را که نگاه میکردم، کسانی بودند که خیلی علاقه داشتند مدیریت این مرکز را از همان ابتدا در دست بگیرند که چه ضرورتی است که 2، 3 تا جریان برای تصاحب مدیریت این مرکز با یکدیگر به رقابت بپردازند.
گلپور: در آن زمان یک سری اتفاقات رخ داده که باید درست تبیین شود .سازمانی که ما بعدها از آن باعنوان سازمان محاربین خلق نام میبریم، سازمان مجاهدین خلق ایران، آنها به این علت که ریشههای آموزشیشان براساس مبانی مارکسیستی و مبانی چپ و روسمحور، روسوفیل که در تاریخ معاصر تعقیب میکنیم، آنها با کار امنیتی و اطلاعاتی با آموزشهای بیرون از این کشور با آموزشهای سیستماتیکی که از ک.گ.ب میآمده مأنوسند.
از این طرف نیروهای سلطنتطلب نیروهایی که وابستگی کامل به جریان سرسپرده به امریکا و شخص شاه و تیم ساواک داشتند اینها هم آموزششان توسط تیم سی آی ای صورت گرفته است. ما رگههایی از همکاری امنیتی میان این جناح دوم که کار امنیتی، سازمانی میکردند با موساد داشتیم. سرویس اطلاعاتی انگلیس هم که در تاریخ دو سه قرن ایران، قدیمیترین و با نفوذترین تیم اطلاعاتی است. حالا در این شرایط انقلاب اسلامی پیروز شده است، رگههایی از همه اینها را شما در داخل نیروهای انقلابی، نفوذ داده شده میبینی. یعنی سازمان مجاهدین خلق که از اساس فقاهت در ولایت فقیه را قبول ندارد و از اساس قائل به یک ماموریتهای بیرون از ایران است.
مثلا شما وارد پرونده سعادتی که بشوید در تاریخ انقلاب، اینها از همان روز اول ماموریت مجاهدین خلق این بود که روسها میخواستند ببینند چگونه عامل بسیار کهنه و عمیق شان یعنی تیمسار مقربی که برای ک.گ.پ جاسوسی میکرده است چه شد که CIA فهمید و چه شد که توسط ماموران امنیتی شاه شناسایی و دستگیر شد و در جریان بازجویی چه مسایلی را به امریکاییها منتقل کرد.پس از پیروزی انقلاب هم مشاهده میشود که مجموعهای از مجاهدین خلق در آن فضای انقلابیای که مردم به دنبال تغییر نظام سیاسی هستند، اینها هدف اولشان این است که پرونده مقربی را در اختیار روسها قرار بدهند.
اصلا یک بخشهایی از تاریخ انقلاب تا به امروز هم درست و براساس اسناد و مدارک جای پردازش دقیقش احساس میشود. آن وقت جلوتر که میآییم میبینیم آقای منوچهر قربانیفر در سال 1364 یک فعالیتهایی را از طریق دفتر اطلاعات نخستوزیری در هماهنگی با آقای میرحسین موسوی و محسن کنگرلو انجام میدهد که این هماهنگیها منجر میشود شخصی در سطح "رابرت مک فارلین" یا مشاور امنیتی رییسجمهور وقت امریکا با یک تیمی در حد عالیرتبهترین نیروهای سیاسی امنیتی پنتاگون مثل " اولیوِر نورث" حتی با حضور بعضی از افراد قدیمی CIA در ایران مثل "جُرج کِیو" یا "عَمیرام نیر" اسرائیلی در این فرآیند به تهران بیایند و در سطح عالی تقاضای مذاکره با سطوح عالی مقامات ایرانی را مطرح میکنند. اصلا فرآیند روابط امنیتی با امریکاییها و دلالها و تاجرهای سلاح را اگر درست مورد بازبینی و پردازش قرار بگیرد جای حرفهای بسیار زیاد و قابل فهمی است. اما اینکه محور این جریان مشکوک به شدت امنیتی که مک فارلین آمریکایی و عَمیرام نیر اسرائیلی را به تهران میآورد ؛ باز هم منوچهر قربانیفر باشد، اینجا دیگر قابل اغماض و مسامحه نیست. اتفاقا اینجا میتوان نتایج عقلی دیگری گرفت و آن نتیجه عقلی هم این است که یک شبکهای با ساواک کار میکرده است و همان شبکه آمد و با دفتر اطلاعات نخستوزیری در حال کارکردن بوده است.
* یعنی یک سوءظن به این فرآیند پیدا کردید و دنبال سرخطها و آبشخور این جریان رفتید؟
گلپور: بله. یعنی اینکه داستان برعکس شده است و اینجا مشاوران امنیتی آقای میرحسین موسوی نیستند که دارند این سوابق را سازمان میدهند، اینجا کسانی هستند که از قبل از انقلاب در لینک سرویسهای جاسوسی و امنیتی خارجی هستند.
این ضرورت ها این را به من رساند که باید یک بخشی از این اطلاعات آن بخشی که مستند به اسناد هست ولو اینکه خیلی تلخ است و طرح آن ممکن است شما را در مظان خیلی اتهامات آنها هم قرار دهد که قرار داد در افکار عمومی مطرح شود. واقعا من اصلا باور نمیکردم که با چاپ قانونی یک کتابی که 11 فصل دارد و این یازده فصل همانند یازده دانه تسبیح با یک تیم مشترک سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در تمام فصول،در این سطح عکس العمل سلبی ایجاد کند. خیلیها بیانصافی کردند درباره من.
* کجا بیانصافی کردند؟ بعد از انتشار کتاب شنود اشباح خیلیها این بحث را مطرح کردند که آقای گلپور نویسنده پروژههای سفارتی تخریبی است.
گلپور: این بحث پس از انتشار شنود اشباح مطرح نشد.
* بعد از انتشار این کتاب در محافل این بحث شنیده شد؟
گلپور: نه ببینید آقای بنیصدر یک نقدی در پاریس بر این کتاب نوشت که نقدش به هرحال به این جهت که وی شخصیتی بوده که در آن سالهای انتقال نظام ستمشاهی به جمهوری اسلامی از اروپا آمد و تا انتخاب شدن اولین رییسجمهور قانونی جمهوری جدید ایران هم پیش رفت و ماهها هم رییسجمهور بود از زاویه پژوهش تاریخی حرفهای او یا خاطرات او بهتر بگوییم یا بازخوانی فضای ذهنی او از آن سالها، از این حیث نقد ابوالحسن بنیصدر جای دقت داشت. اما از لحاظ نقدپذپری حرفهایش، او در مقدمه آن نقد مطرح کرد که به نظر نمیآید که این کتاب اثر تحقیقی یک نفر یعنی گلپور باشد. و تردید وارد کرد که اساساً کار توسط یک نفر انجام شده باشد چرا که اینقدر اطلاعات مختلف، متنوع و عمیقی در آن وجود داشت، بنیصدر میگفت باید یک تیم اطلاعاتی این کار را انجام داده باشند.
* همین بود که این ادعای آقای بنیصدر در ایران هم از سوی عدهای گفته شد و برخی از چهرهها و رسانهها هم گفتند که ما حصل پژوهش گلپور، کارفردی او نیست و این نتیجه و خروجی پژوهش یک شبکه امنیتی و اطلاعاتی است و گلپور یک جوان در جستوجوی شهرت است و در نهایت جنابعالی را به مرکز اسناد انقلاب اسلامی و آقای روحالله حسینیان منتصب کردند. این فضا و شبهه برای یکبار برای همیشه باید تمام شود که گلپور تمام کار شنود اشباح را خودش انجام داد و یا نه؟ اینکه وقتی کار پژوهشی شنود اشباح تمام شد، این کار را حداقل با کسی چک کرد یا نه؟ چرا که یک قرابت و شباهت اتهام زنی بین گفتار آقای بنیصدر و جریانی که شما در شنود اشباح آن را مورد ارزیابی قرار دارید، وجود دارد.
گلپور: منوچهر قربانیفر تنها مثال مطرح شده در کتابم نبود .کسی که شنود اشباح را بخواند میرسد به شباهتهایی در ضربه خوردنهای مدام در انقلاب به مردم و نظام از یک شبکهای که اگر به آن شبکه دقت نظر میشد و اگر درباره آن شبکه، اطلاعرسانی عمومیتری میشد، امکان تکرار آن ضربه خوردنها گرفته میشد.
من مثال عرض میکنم. در بحث مربوط به آن شبکه وابسته به کشورهای خارجی رسیدم به آن جمعبندیای که در شنود اشباح سعی کردم در فصول مختلف یک بابی را برای طرح آن باز کنم. تازه خیلی این کتاب، کتاب کاملی از این حیث نیست. من مجبور بودم مباحث را بارها و بارها خلاصه کنم. اما چند تا خاصیت این کتاب داشت. اولا من فکر نمیکردم که با چاپ این کتاب در سطح اعضا و رییس شورایعالی امنیت ملی و اینها موضع اینگونه سخت افزاری بگیرند. البته فکر میکردم که افرادی این کتاب را نقد کنند یا حداقل از حیث سندی اگر اسناد دیگری وجود دارد، برای تحلیل و نقد خود از آن اسناد استفاده کنند.
خیلی ها در بیان خاطراتشان به مسایلی اشاره کردند. زمانی که تحقیقاتم تمام شد، گفتم به جای آنکه بیایم خودم تحلیل ارایه کنم و از خودم مباحثی را اضافه کنم به این معنی که در کار هر پژوهشگری توضیحات مفصل وجود دارد ولی من بیایم دیگر نظر خودم را ندهم بلکه مهرهها و قطعات پازل را سعی کنم برای خواننده منصف در کنار هم به گونهای قرار بدهم که او حرف اساسی من را بدون ارایه تحلیل صریح متوجه شود. پس از پیروزی انقلاب افرادی در ردههای امنیتی قرار گرفتند مثل آقای جوادقدیری ، شیخ الشریعه اصفهان(محمد حسین جعفری معروف به شریعتی) و کفاش زاده (دفتر امام)، عباس زریباف، خسرو قنبری تهرانی، مسعود کشمیری ، محمدرضا تاجیک، سعید حجاریان کاشی و ... که اینها قرابتشان به بعضی از سازمانهای دارای روابط با خارج از کشور به شدت زیاد است. حتی در فصل چهارم کتاب شنود اشباح آمدم گفتم عنوان 13 سال حبس جناییای که به آقای موسوی خوینیها در پرونده ساواکش خورده است قابل فهم نیست و این جنایی بودن حبس چیست؟ ایشان بیاید و توضیح بدهد چرا حبس جنایی؟! یا آقای سید محمود دعایی بالاخره آنقدر با حاکمیت روس محور عراق همگرا بود که رادیو در عراق در اختیارش قرار دهند! آنهم در شرایطی که امام در بایکوت کامل بی اعتمادی روس محورها بودند.دیگر اینکه در مقولهای مثل آموزش شبکه نیروهای ک.گ.ب در سراسر جهان که از طریق دانشگاه پاتریس لومومبا صورت میگیرد، گفتم بسیاری از ریفرنسها، از زمان پیروزی انقلاب تا 20 سال بعد، مثلا یادم میآید یک ریفرنسی از نشریه کوریره دلاسرا ایتالیا سال 1999 بود باز اشاره میکرد به اینکه آقای موسوی خوئینیها جزو نیروهایی است که در سوابق ایشان نزدیکی شدید به شبکه روسیه دارد و حتی با همین عنوانی که در بعضی از منابع و رسانهها از وی نامبرده میشود. یا مثلا بولتن محرمانه هفتهنامه اکونومیست، ضمیمه این هفتهنامه است که دارای یک وزنی هست که به آن به عنوان یک ریفرنس می توان دقت کرد میگوید که موسوی خویینیها جزو شبکه تحصیلکردهای مرتبط با دانشگاه پاتریس لومومبا است. من آمدم در فصل چهارم شنود اشباح نوشتم و یک توضیح کروشهای دادم که امیدوارم آقای خویینیها برای یک بار هم که شده نسبت وضعیت قرابت خودش با آن جریانات از طریق خانوادهاش با آن جریانات پیشهوری و تجزیهطلبهای آذربایجان و سوابق تحصیلی خودش و خروجهای قبل از انقلابش و از همه اینها مهمتر تدریس به اصطلاح تفسیرهای قرآنش در مسجد جوزستان شمیران به افرادی که بعدا گروهک موسوم به فرقان شدند را توضیح بدهد. میدانید که گودرزی ، مشکینی و برخی دیگر از سرکردگان گروهک فرقان اینها همه از منبر و تحت عبای تفسیرهای ایشان در آن مسجد درآمدند. واقعیات تاریخی خیلی تلخ است اما من به عنوان یک پژوهشگر آمدم گفتم که امیدوارم ایشان بیاید و این سوالات و شبهات را توضیح دهد. البته سه چهار ماه پیش دیدم که ایشان سکوت 10 سالهاش را روی سایتش شکست. البته آن هم به یک معنا با استهزا و توهین که در قالب یک سوال و جوابی آمد و فهمید که باید افکار عمومی را اقناع کرد. وقتی یک آدمی با فرض بر آنکه آن حرفها مستند هم نبوده باشد، شما باید آن سندها را نقد کنی والا من که فقط نقل قول کرده بودم!
اینکه آقای منوچهر قربانیفر در کنگره امریکا در کمیسیون رسیدگی به سوءاستفاده عناصر امنیتی از قانون این آمده و این حرفها را زده و حالا اینکه او این حرفها را درست و غلط گفته به نظر میآید این حرفها هست و یا فرض بفرمایید آقا محسن کنگرلو، ایشان در اسناد امریکا به عنوان کانتکت امریکا در ایران مطرح است. آقای علی هاشمی پسر مرحوم قاسم هاشمی(فرماندار کهک قم در سالهای طاغوت)، برادرزاده آقای اکبر هاشمی به عنوان کانتکت CIA و نقطه اتصال و تماس در ایران از او اسم برده شده است. حالا آقای هاشمی سکوت کند این سکوت مشکل را حل نمیکند. اتفاقا به نظر میآید اگر این آقایان حرفی برای گفتن داشته باشند با توضیح تکمیلی شبهه ی این حرف را برطرف میکند. البته باز دیدم که بعد از جریانات چاپ کتاب شنود اشباح و نقد توضیحاتی که در داخل و خارج از این کتاب شد و حملهها و دفاعها از این کتاب آقای محسن هاشمی(پسر آقای رفسنجانی) کتابی درباره ماجرای ایران کنترا منتشر کرد. در آنجا باز علی هاشمی حرفهایی به این مضمون گفت که بله من رفتم و با امریکاییها جلسه گذاشتم ولی آقای اکبر هاشمی اصلا در جریان نبود و من این کار را برای فرمانده وقت سپاه که آقای محسن رضایی بود انجام دادم که البته باید دیگران بیایند و در این خصوص اظهارنظر کنند و بعد میگوید که آقای رضایی به من گفت که اگر خواست کسی با شما برخورد کند شما بگو که نماینده من بودی. به نظرم این در پاسخ به آن اظهارنظری بود که در گفتوگویی که با آقای فلاحیان انجام داده بودم بهعنوان یک پاراگراف در کتاب شنود اشباح آوردم که آن زمان برای آقای هاشمی خیلی گران آمد که برادرزادهاش به همراهی سردار فریدون وردی نژاد(مهدی نژاد) برای مذاکره به طرف کاخ سفید رفته است.
به جای اینکه این برخورد باتوجه به شعارهایی که آقای خاتمی و جریان اصلاحات میداد که سلمنا، یک محقق جوانی آمد و یک کتابی را منتشر کرده است و با پذیرش همه آن فرضهای غلطی که آنها قرار میدادند هم احتیاج به پاسخ داشت. یعنی با فرض بر اینکه رضا گلپور آنقدر بیشخصیتی کرده که آمده و حرفهای دیگران را بهعنوان خودش چاپ کرده و آنقدر آدم جویای شهرت و نام بودم که آمدم مصاحبههایی را که مربوط به بنده نبوده را به اسم خودم چاپ کردم که اینها همه اتهام و افترا است و گذر زمان این غلط بودن این فرضها را حتی به امثال آقای بنیصدر نشان داد...
این که یک محقق به عنایت خداوند ، به دلیل آشناییاش با زبان انگلیسی و عربی و دسترسی بالا به منابع مطالعاتی گوناگون در داخل و خارج از کشور کمی جدی تر پژوهش می کند یا مثلا من خیلی روزها 7-8 ساعت در کتابخانهها در حال مطالعه هستم. قاعدتا از همین مطالعات، فیشبرداری میکنم و خود به خود یک دایره تحقیقی عمیقتری ایجاد میشود. کتاب را با این شرایط در 11 فصل آماده کردم. چند تا هم خاصیت این کتاب داشت که این تا به امروز هم این کتاب را در نوع خودش قابل توجه میکند. یکی آن است که بیش از هزار اسم ایرانی در این هزار صفحه کتاب مورد اشاره است که بعضی از اینها در تمام فصول مشترک است. برخی یک بار اشاره شده است. اما از حیث اَعلام و نمایه بیش از هزار اسم ایرانی و قریب به 550 اسم غیرایرانی در این کتاب وجود دارد. بیانصافی برخی از افراد در نقد کتاب برایم واقعا تلخ بود...
ببینید کتابی در این موقعیت که تمام کتاب ریفرنس است. یعنی از فرمایشات امام، رهبری، مسوولان نظام، مصاحبههایشان، گزارشهایشان ریفرنس دارد تا عینا نقل از کُتبی که دقیق مطرح شده است. مثلا خاطرات آقای فلانی، مصاحبه خانم بهمانی، تمام اینها ریفرنس بود. گزارش کمیسیونهای مجلس ایران، مجلس انگلیس، امریکا و گزارشهای کمیسیون تحقیق رسمی منتشر شده در سطح جهان بود. مثلا گزارش کمیسیون تاور، گزارش لارنس والش ، خاطرات ریگان و ... که همه اینها در نوع خودش یک کتابی را موجب شد که تمامش ریفرنس است. هنر من شاید این بود که باتوجه به علائم استفهامی که وجود داشت بدون پرده اینها را کنار یکدیگر چیدم. برای مثال خسرو قنبری تهرانی، علاقه ایشان پس از پیروزی انقلاب به اینکه سایتهای شنود امریکاییها در اختیار ایشان باشد. این یک واقعیت تاریخی است که البته این سایتها را هم گرفتند. سایتهای استراتژیکی که امریکاییها روی روسها گذاشته بودند. اشکالی که بر من گرفتند این بود که چرا عکس خسرو تهرانی را چاپ کردی؟
* یعنی واقعا انتشار عکس خسرو تهرانی را به شما ایراد گرفتند؟
گلپور: بله. در دوران بازجویی در آن مقطعی که با من برخورد امنیتی شد در این مورد سوال میپرسیدند که این عکس را از کجا آوردی، چرا چاپش کردی. چه کسی این عکس را در اختیار تو قرار داده است!
* آقای گلپور واقعا چطور وزارت ارشاد در آن مقطع اجازه چاپ چنین کتابی را به شما داد؟
گلپور: از خود من میپرسی میگویم کتاب هزار صفحه بود و 11 فصل مختلف که این فصل، کوتاه کوتاه، هرچقدر فصل که جلوتر میرفت، حجم بالاتر میرفت. آقایی به نام مجید صیادی، مدیر کل مربوطه در وزارت ارشاد بود که اتفاقا گرایش سیاسی او، گرایش اصلاحات بود. قرابتی هم با ما نداشت. ناشر نشر کلیدر آقای ایمانی که جانباز بود و کتاب شنود اشباح هم به نظرم سیزدهمین کتابی بود که انتشاراتش منتشر میکرد. من کتاب را به ایشان دادم و گفتم آقای ایمانی، مطالبی در این کتاب هست که خیلی حساس است. من هم دنبال دردسر نمیگردم و روحیهام این نیست. ولی لطف کن هیچ کار غیرطبیعی و غیرقانونی و رفاقتی انجام نده که این کار بعدا دردسرساز میشود. به ایشان گفتم که من آمدم در این کتاب درباره پرونده شهادت شهید رجایی صحبت کردم. پرونده، پرونده نیمهباز، نیمه بسته است. این پرونده، پرونده حساسی است. در مورد آقای کشمیری هم همین بود. یعنی مثال که برای قربانیفر زدم درباره کشمیری هم صدق میکند. اگر کسی واقعا به شبکه منوچهر هاشمی در ایران پس از پیروزی انقلاب دقت میکرد، کشمیری هم جزو شبکه انگلیسی محور بود. یعنی شبکهای که پولش توسط انگلیسیها داده میشد و از نیروهای زیر نظر آقای منوچهر هاشمی ساواک بود، اگر هوشیاری بیشتری بود آن سال این ضربه به نظام و انقلاب وارد نمیشد. اگر آقای بهزاد نبوی صادقانهتر برخورد میکرد چه بسا الان شهید رجایی شهید نشده بود. یک عدهای از دوستان تحلیل میکنند که امثال بهزاد نبوی و اینها در انفجار دست دارند. این یک تحلیلی است که تا قضایی نشود و پروندهاش بررسیاش کامل نشود، محل اتکاء ندارد. اما حداقل با فرض براینکه کشمیری آدمی است که از کره ماه آمده، هیچ کسی هم او را حمایت نکرده است. نفوذی هم بوده است. این هم یک واقعیت تاریخی است که شهید رجایی اعتمادی که به مسعود کشمیری داشت در حدی بود که در روز تنفیذ حکم ریاست جمهوری اوتوسط امام خمینی، دوستان حفاظت جماران گفتند که کشمیری باید کیفش بازدید شود، به شهید رجایی برخورد و این برخوردگی را به نیروهای امنیتی و حفاظتی جماران اعلام کرد. ایشان گفت من پشت کشمیری نماز میخوانم. ما انقلاب کردیم که این حرفها نباشد.
الان این شباهتها هم قابل رویت است بین جریان آقای احمدینژاد و اعتمادش به آدمهایی که از مراجع تقلید گرفته تا برادر خودش به او تذکر میدهند که فلان آدم و تیمش مشکل دارند و او بیتوجهی میکند. این شباهت متاسفانه در حال حاضر هم وجود دارد. نظیر این اعتماد را متاسفانه شهید رجایی به مسعود کشمیری داشت. شهید رجایی این اعتماد کامل را به آقای بهزاد نبوی داشت. این یک واقعیت تاریخی است. شاید فرصت نشد کسی از شهید رجایی بپرسد آقای رجایی یک آدمی مثل بهزاد نبوی که در شبکه CIA در ایران کار کرد و سربازیاش رسما در رکن 2 ارتش بوده است آدم قابل تاملی است. اینها را باید یک کسی از ایشان سوال میکرده که نکرده و ایشان شهید هم شده است. من حتی اگر هم بپذیرم که آقای کشمیری یک آدم مستقلی بوده که با هماهنگی شبکه اطلاعاتی بدون اطلاع دفتر نخستوزیری، بدون اطلاع خسرو تهرانی و آقای بهزاد نبوی، در این سیستم نفوذ کرده بود، اینکه تابوت به نام شهید مسعود کشمیری میسازند و در مراسم، تشییع کردند،را چگونه حل میکنید؟! آقای محسن سازگارا باید یک روزی جواب بدهد. حالا الان که امریکا در خدمت VOAهست. اما آن روزی که من این کتاب را نوشتم که ایشان ایران بودند که آقای سازگارا شما که در نخستوزیری بودید و همه کاره نخستوزیری در روابط عمومی بودید. بدون اینکه کوچکترین اثری از جنازه این آدم باشد و با علم به اعلام بعضی از افراد. نگهبان دم در آمد گفت کشمیری آمد یک ماشین منتظرش بود آمد سوار شد و رفت. شما چرا به عنوان روابط عمومی نخستوزیری آمدی و از کشمیری شهید ساختی؟
من این را براساس اسناد میگویم و نه براساس تعصب و روایت خاصی. در کار پژوهشی خیلی برایم فرق نمیکند که مثلا این آدم قاتل است یا آن آدم در مسیر این واقعیات تاریخی به نظر من وصیتنامه شهید لاجوردی جای دقت دارد. اینکه ایشان میگوید خطر کسانی که رجایی و باهنر را کشتند و خودشان به سوگ آنان مینشینند. کسانی که برای نجات بنیادین افراد تشکیلات خودشان یعنی سازمان مجاهدین خلق خود را در صرف منافق کشان جا میزنند به اینها باید رسیدگی شود.
در بحث مربوط به کتاب باید بگویم زمانی که کتاب جمعبندی شد و 11 فصل آماده شد شروع به مذاکره با برخی از ناشرها کردم. از پرینت اولیه کتاب چند نسخه آماده کرده بودم و به برخی افراد برای مطالعه و گرفتن نقطه نظرات دادم و هم اینکه اگر ناشری با امکانات بهتر از نشر کلیدر امکان چاپ داشت این کتاب را منتشر کند چرا که آقای ایمانی رییس نشر کلیدر به من گفته بود که هر ناشری که با شرایط بهتری برای انتشار کتابت پیدا کردی کتاب را برای چاپ به آن انتشارات واگذار کنید. اینکه سوال میکنید چگونه وزارت ارشاد آقای خاتمی اجازه چاپ کتاب شنود اشباح را داد باید بگویم که تحلیل خودم این است که فرصت نکردند که این کتاب را کامل مطالعه کنند کسانی که میخواندند، میگفتند کتاب خوبی است اما پراکندگی بسیاری دارد. اما تنوع اسنادش بالاست و تقریبا هیچ ناشری هم حاضر به چاپ این کتاب نشده و معتقد بودند که این کتاب، سودآور نیست که من با وام قرضالحسنه با هماهنگی به آقای ایمانی ناشر نشر کلیدر گفتم که شما این کتاب را چاپ کن، من خودم توزیعش را برعهده میگیرم. چرا که من میدانم که این کتاب مخاطب خاص خودش را دارد. مبلغی را قرضالحسنه گرفتم. قراردادی که تنظیم شده بود با ناشر این بود که هزینه کاغذ و صحافی و چاپ را خودم دادم.
* یعنی حق التالیف هم که نگرفتید بلکه هزینه کامل چاپ کتاب را هم خودتان دادید؟
گلپور: نه حقالتالیف نگرفتم اما مابهالتفاوت فروش کتاب اتفاقا سود بسیار خوبی داشت و ما قرارداد چاپ دوم و سوم را هم با نشر کلیدر بستیم.
* در فاصله همین مقطع و فاصله بین چاپ اول و دوم گویا با شما برخورد قضایی امنیتی شد؟
گلپور: دقیقا در همین زمان آن برخورد غیرقابل فهم آن زمان رخ داد که البته الان برایم قابل فهم است. در سطح کابینه و حتی شخص آقای خاتمی در سال 1381 موضعگیری کردند.
* واقعا یعنی ایرادی به ذهن کارشناسان اداره کتاب وزارت ارشاد دولت آقای خاتمی نرسیده بود که به این کتاب مجوز نشر ندهند؟
گلپور: کتاب به این جهت که از 11 فصل جداگانه تهیه شده بود هرکدام از این فصول جداگانه خیلی مهم به نظر نمیرسیدند کارشناسان کتاب ارشاد اینگونه نظر داده بودند که مطلب خاصی نیست و به این دلیل که کتاب هزار صفحه بوده در بررسیها تقسیمبندی شده بود. یعنی هر کارشناس شاید یک فصل و نهایتا دو فصل را مطالعه کرده بود. ملتفت این مساله نشده بود که این 11 فصل به هم مرتبط است. برای مثال هاشمی هشتم در فصل اول، در فصل 11 ماجرای ایران- کنترا به هم مرتبط است و متوجه این نشده بودند که نویسنده چه منظوری دارد.
* چه ربطی این دو فصل با هم داشتند؟
گلپور: این مطلب را گفتم که بخشی از نیروهای ساواک متاسفانه توسط آقای بازرگان دوباره و پس از پیروزی انقلاب به اطلاعات نخستوزیری آمدهاند. وزارت اطلاعات هم که از سال 65 به بعد تاسیس شده است کل حرفهای جدی کتاب هم از سال 55 تا 65 است یعنی افشای ایران کنترا در سال 65 است.
* یعنی مقطع قبل از تشکیل جدی یک نهاد مشخص اطلاعاتی- امنیتی در ایران
گلپور: بله. پیش از تاسیس وزارت اطلاعات است. البته وزارت اطلاعات هم بعدها چالشهایی داشت که در جای خودش محل نقد و بررسی داشته است.
* پس به همین دلیل که کارشناسان متوجه منظور شما نشده بودند، مجوز کتاب صادر شد.
گلپور: بله. بعدها که برخی افراد و رسانهها مانند روزنامه سعید حجاریان، مسعود بهنود، احمدزیدآبادی ، نیما راشدان و دیگران سعی کردند که زیر سوال ببرند که البته الان در خیمه دشمن به شمار میآیند در همان مقطع برخی افراد مشابه که مسوولیتهای رسمی رسانه ای داشتند. حتی امثال مسعود بهنود به من اشکال گرفته بود که این کتاب ضدانقلاب و امام خمینی است. شنیدن این حرفها از امثال او خیلی عجیب بود.
* یعنی واقعا خودت نمیدانستی باب چه مسایلی را باز کردی؟
گلپور: نه. بعدها فهمیدم بدون اینکه ملتفت باشم به نقطهای توجه کردم که آن نقطه، نقطه حساس یک جریان خاص امنیتی است. پرونده نخستوزیری یک پرونده عجیب و پیچیدهای است. متهمین این پرونده قبل از اینکه متهم پرونده انفجار نخستوزیری و شهادت شهید رجایی و باهنر باشند. متهمین مرتبط با پروندهای هستند با نام پرونده جانیان جوش که جوش مخفف جستوجو و شکار است.تیمی صد در صد امنیتی و عملیاتی.
* پرونده جوش مربوط به بعد از انقلاب است؟
گلپور: پرونده بله ولی جنایات اصلی شبکه نه. اعضای اصلی شبکه ی موسوم به جوش کسانی هستند که کشتار 17 شهریور 57 را انجام دادند و همین شبکه افراد قرار بود که در بهمن 57 یک کودتای دیگر را با هدایت ژنرالهایزر در ایران سامان بدهند. اما سرعت انقلاب و سیل خروشان مردمی که در خیابانها بودند ، هادیان این شبکه را به این نتیجه رسانید که این پروژه را موقتا مسکوت بگذارند.
* کمی بیشتر درباره پروژه جوش صحبت کن. من خودم تا به حال چیزی درباره پروژه جوش نشنیده بودم. جستوجو و شکار چه چیزی؟
گلپور: مدل جستوجو و شکار این بود که با ساماندهی 2 طیف ، یک الگوی کودتای امریکایی را اجرایی میکرد.طیف یکم؛ اطلاعات مربوط به افراد نخبه ی انقلابی را شناسایی و جمعآوری می کردند و در یک شبکه هرمی، بدون اینکه اعضای این شبکه یکدیگر را بشناسند،طیف دوم با قدرت بسیار بالای آدمکشی و ترور اقدام به شکار یا حذف فیزیکی آن نخبگان در یک زمان می نمودند..
* یعنی این شبکه قصد داشت تا بعد از انقلاب نخبگان انقلابی را برای کودتا ترور کند؟ این تحلیل و برنامه از کجا طراحی شده بود؟
گلپور: در اسناد ، استفاده از این روش یکی از پروژههای اداره سوم ساواک و شخص پرویز ثابتی بود که ریاست اداره سوم ساواک را برعهده داشت. او قایل به این بود که کل نیروهای الیت اطراف امام خمینی را باید حذف کرد. این تحلیل هم به این جهت بود که به دلیل آموزشهایی که دیده بودند، خطر اصلی و جدی را روسها، مارکسیستها و حزب توده میدانستند و معتقد بودند که نخبگان جناح روحانیت انقلابی نهایتا سه رقمی هستند و عددشان به هزار نمیرسد و اینها را میشود با شبکه جوش، در کمتر از یک روز زد و حذف کرد.
* چه چیزی این میان عجیب و پیچیده بود که شبکه جوش را به دفتر اطلاعات نخستوزیر پیوند زد؟
گلپور: این که بخشی از نیروهای اطلاعات کمیته و دفتر اطلاعات نخستوزیری مثل آقای محمد کاظم پیرو رضوی و جانشین معروفش ، سعیدحجاریان کاشی، علی اژئیان که خواهرزاده لطفالله میثمی است ،جمال میرشکرایی و مسعود کشمیری ، اینها قبل از اینکه در پرونده انفجار نخستوزیری درگیر باشند در پرونده سرقت اسناد پرسنلی اعضای شبکه جوش در شب 23 بهمن 1357 تحت هماهنگی حلیمی مسئول دفتر بازرگان (علیه ما علیه) دست داشتند.
* سرقت اسناد از کجا؟
گلپور: مستشاری نظامی امریکا که دفتر اصلی امریکاییها در تهران است در شب 23 بهمن 1357 مورد هجوم طیفی که اسم بردم قرار میگیرد. گاوصندوقی که اسامی شبکه جوش در آن قرار داشته است، خارج میشود چرا که اعضای شبکه جوش یکدیگر را نمیشناختند اما مدیران این شبکه که امریکایی بودند اینها اسناد تمام پرسنل را یکجا در اختیار داشتند. این اسناد شب 23 بهمن سرقت شده است.به محوریت افرادی از خانواده ی آقای مهدوی محضردار و مسعود کشمیری و دیگرانی که بعدها در اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری و ضد کودتای نوژه قرار گرفتند و امثالذلک...
* از همین گاوصندوق دفتر مستشار نظامی امریکایی در تهران؟
گلپور: بله دقیقا اینها سئوالاتی است که پاسخهایش خیلی مسایل مبهم را روشن میکند و وقایع را برای من قابل درک میکند که چرا بقایای این شبکه در این حد با رضا گلپور برخورد میکند. یعنی تهمتی نبود که از چاپ شنود اشباح تا به امروز به من نزده باشند. از طریق طیفها و جاهای مختلف از کالیفرنیا به من فحش میدهند، بنیصدر، نیما راشدان و پاریس نشین ها به من فحش می دهند علیرضا نوریزاده و مسعود بهنود و سجده کنندگان به لندن هم که حتی برخی اینها در ظاهر گرایشهای سیاسیشان هم یکی نیست.در داخل کشور هم مرئی و نامرئی. البته بُرد رسانهای شنود اشباح به خاطر تلاش من نیست بلکه غربت و پاکی خون شهدای 17 شهریور 57 که با یک برنامهریزی خبیثانه قتلعام شدند بود که گریبانگیر آقایان مرتبط با جانیان جوش شد.
همان رد پاها را در پرونده ی شهادت رجایی و باهنر هم میشود دید.. اولین تست عملیاتی گروه جوش روز 17 شهریور 57 است. می دانید جنازه برخی شهدای 17 شهریور 57 حتی بعدها کشف هم نشد. یعنی جنازهها را هم این افراد به نقطه دیگر میبردند.
مظلومیت این شهدا بوده است که بعد از 20 سال در سال 81 آمدیم درباره افرادی حرف زدیم که این افراد میتوانستند آن پرونده کشتار 17 شهریور 57 و پرونده جانیان جوش را باز کنند. من در آن زمانی که شنود اشباح را مینوشتم، نمیدانستم. در آن موقع افرادی را میشناختم که در اطلاعات نخستوزیری که سوابقشان پر از علامت سئوال بود ولی بعدها که دو سه سال گذشت این سئوالات در ذهنم شکل گرفت که چرا محمد کاظم پیرو رضوی رفته در هالهای از ابهام؟ محمد رضوی که در ظاهر خیلی حزباللهی و مدافع انقلاب است. چرا میترسد که خاطرات قبل از انقلابش را بگوید. چرا کامبیز قنبری (خسرو تهرانی) از چاپ عکسش ترس دارد. او که خودش را استاد اقتصاد دانشگاه میداند و مردی که همهکاره اطلاعات نخستوزیری بوده است و تا زمان تاسیس وزارت اطلاعات خسرو تهرانی همهکاره دستگاه اطلاعاتی بوده است و هنوز هم جریانات امنیتی کشور او را با وجود اینکه او را خیلی آدم از حیث سوابق تایید نمیکنند، آدم بانفوذی میدانند.
* سوابق خسرو تهرانی چه نکات ابهامآمیزی دارد؟
گلپور: زیگزاگ های عجیب و رد عملکردهایشان در پرونده هایی که اشاره کردم .مثلا از آقای منتظری نقل شده است که من را که ساواکیها کتک میزدند، خسرو تهرانی خودش را جلوی انداخته و از من دفاع میکرده است یا مثلا آن اوایلی که کمیتههای انقلاب شکل گرفت از آقای مهدویکنی و برادرشان باقری کنی نقل شده است آن افرادی که در ساواک بودند، شکنجه شدند و من دیدم اینها را، مظلوم بودند. میدانید که اطلاعات کمیته دست بهزاد نبوی و همین طیف حول آقای باقری کنی (اخوی آیت الله مهدوی کنی) بود و یک کمیته انقلاب که محمد رضوی و جانشینش اینها را میفرستادند اداره دوم ارتش، رکن 2 ستاد بزرگ که اینها میشوند کمیته انقلاب مستقر در اداره دوم که بعدها شدند کمیته اداره دوم ارتش که در کودتای نوژه هم به عنوان ضد کودتا وارد ماجرا شدند و کشمیری در همه ی اینجا ها نفر محوری است. در شنود اشباح برای نخستین بار بعد از 20 سال بنده به لطف خدا عکس قاتل شهید رجایی را منتشر کردم و جالب اینکه بنده به خاطر انتشار همین عکس چند بار بازجویی پس دادم.
* به خاطر عکس کشمیری؟
گلپور: بله – از من پرسیدند که این عکس را از کجا آوردهای. من سئوالی را خیلی صریح مطرح میکنم: شما اگر بخواهی سند مظلومیت ایران را در دنیا عرضه بکنی و بگویی همواره تحت فشار تروریستی و این را ثابت کنی که رییسجمهور، نخستوزیر و رئیس شهربانی و ذیحساب مالی نخستوزیری در روز روشن و ظاهرا توسط یک نفر و توسط شبکه مرتبط با این یک نفر، ترور شدهاند. عکس مربوط به قاتل او، به جز آن عکسی که سیاه و سفید و در کتاب شنود اشباح است در هیچ کتاب و ریفرنس قبل از آن کتاب نیست. شاید در روز های بعد از انفجار نخست وزیری در رسانهها اجباراً مشخصاتی از کشمیری منتشر شده بوده است اما در تمامی این سالها شما یک کتاب و مقاله و ریفرنس های دیگر را جستوجو کنید، عکسی از عامل عملیاتی انفجار نخستوزیری نمیبینید. اگر کسی عکس بهتری از آنچه در شنود اشباح منتشر شده دارد منتشر کند.
آیا کسی نباید یک سئوال منطقی طرح کند که چرا عکسی از قاتل رجایی و باهنر جز در شنود اشباح منتشرشده نیست در حالیکه یک جاهایی که چه بسا مستنداتمان هم به حد کافی محکم نباشد باید به اینترپل گزارش بدهیم که فلان شخص را دستگیر کنید اما درباره این پرونده که رییسجمهور و نخستوزیر یک کشور را کشتند، شورای عالی امنیت ملی منفجر شده است. دستگاههای مسئول کشمیری قاتل را در نظام جمهوری اسلامی حتی از طریق اینترپل تعقیب نکرده باشد. چرا عکس قاتل را به نسل جدید نشان نمیدهیم؟
از افشای چه چیزی و چه کسانی ترسیده میشود؟ من تنها پاسخ منطقیای که دارم این است که این آدم دارای یک شبکهای بوده که این شبکه در برخی از سطوح عالی نهادهای امنیتی تا سالها پس از انفجار هم اینها ذینفوذ و مسئول بودهاند و الان هم به شدت از افشای سوابق خود میترسند.
* آقای گلپور یکی از بارزترین نکات کتاب شنود اشباح گفتوگوهایی است که به صورت گفتوگوی محقق با منبع ص یا شاهد ع در کتاب از آن نام بردهاید که این منابع در گفتوگوهایشان حرفها و اظهارات و اطلاعات دقیق و انحصاری را در اختیار شما قرار دادهاند. به واقع چگونه این افراد حاضر بودند تا با شما به عنوان یک محقق به گفتگو بنشینند و حرفهایی را بزنند که شاید در تمامی این سالها به کسی نگفته بودند؟
گلپور: مظلومیت شهدایی که در این کتاب سعی میشد به مظلومیت آنها دقت شود و علائم استفهامی که در ذهن خیلی از کارشناسان قضایی، حقوقی و امنیتیای که فرضاً در یک مقطعی در نخست وزیری یا کمیته یا اطلاعات سپاه بوده بعد هم رفته جبهه و پس از جبهه هم از سپاه بیرون آمده و وارد عرصه دیگری شده است اما این سئوالات ذهنش از دهه اول انقلاب همچنان طراوت و تازگی دارد و همچنان سئوال است.
* یعنی مصاحبهشوندگان شما با جنابعالی یک وجه اشتراک پرسش پیدا کردند؟
گلپور: بله. مثلا رفتم سراغ یک عزیزی به او گفتم که شنیدم که شما در روز انفجار در جلسه بودهای و یا شما گزارش اولیه انفجار را نوشتهای. او میگوید بله.
* چه کسی؟ ممکن است اسم ببرید؟
گلپور: مثلا آقای تاجدوست که آبدارچی نخستوزیری قبل از انقلاب بود و پس از انقلاب هم در سیستم باقی ماند. او میگفت من به هویدا چایی میدادم به رجایی هم چای میدادم. این آدم بهعنوان آبدارچی نخستوزیری برایش سئوال بوده است. او میگوید یک روزی من با توجه به اینکه از کشمیری بزرگتر بودم او با یک لحن خیلی غیرمودبانهای مرا صدا کرد. بعد خیلی به من برخورد و به شهید رجایی گفتم که ایشان هم خیلی دقت نکرد. یک آبدارچی یک علامت استفهامی در ذهنش است و چون سیستم با او برخورد داشته است او هنوز به پاسخ سئوال خودش دست نیافته است. یا یک کارشناسی در بهشتزهرا بوده است و میگوید شهید رجایی و باهنر و دفتریان، جنازهشان بود ولی بهزاد نبوی و محسن سازگارا فشاری آوردند که صدور مجوز پزشکی قانونی برای دفن کشمیری لازم نیست و در بهشتزهرا 4 قبر کنده بودند تا کشمیری را هم کنار رجایی و باهنر و دفتریان به عنوان شهید خاک کنند و یک تصادف به معنای واقعی کلمه تصادف مقابل مجلس که تابوت باز شد، توجه دکتر زرگر را جلب کرد. من رفتم پیش آقای دکتر زرگر میبینم که سئوالش حل نشده است او میگوید که آن روز که تابوت را باز کردیم من ذهنیت امنیتی نداشتم. من گفتم نمایندههای مجلس جنازههای شهدا را ببینند که موقعی که قصد تصمیمگیری در مجلس را دارند، انقلابی تصمیم بگیرند و بدانند که نظام چه بهایی داده است. بعد که تابوت را باز کردیم دیدیم که خب رجایی و باهنر سوختهاند اما یک چیزی را در پارچهای پیچیدهاند و به عنوان خاکستر و تکههایی از آجر و مصالح به اسم شهید کشمیری. دکتر زرگر میگفت من تا این صحنه را دیدم به عنوان یک پزشک و جراح به این جنازه اشکال گرفتم. گفتم آقایان این کشمیری عنصر امنیتی بوده است و شما دقت لازم را در یافتن جنازه اش به خرج ندادید.این معصیت دارد که چیز دیگری را به عنوان جنازه خاک کنید. بعد اطلاعات نخستوزیری به دفتر زرگر میگوید که جنازه کشمیری پودر شده است. ایشان خندهاش میگیرد و میگوید که در هیچ انفجاری جنازه پودر نمیشود. دکتر زرگر گفت حتی جمجمه در انفجار اتمی هم از بین نمیرود. دکتر زرگر می گوید این طرح بحث و سئوال ها با توجه به اینکه از قبل هم روی سوابق کشمیری حرف و حدیث بود، برخی از بچههای سپاه و دادستانی من را کشیدند کنار و گفتند دکتر چه میگویی. میگوید اینها بعد از توضیحات من روی مساله حساس شدند و رفتند.
* اینکه این منابعی که شما با آنها گفتوگو کردید را اشارهای نداشتید که چگونه شما را پذیرفتند و چگونه به آنها دسترسی پیدا کردی؟
گلپور: این نکته را تاکید میکنم که همواره سعی کردم براساس آن اصل قرآنی که کسانی که میخواهند راه ایمان را بروند، دروغ نمیگویند، صادقانه میروند و اگر جواب نگرفتند آنها به وظیفهشان عمل کردهاند جلو رفتم. یک آدمهایی مثل آقای زرگر خیلی راحت مصاحبه میکردند. برخی از افراد قبول نمیکردند. یک مثالِ به روز بزنم. در یک پروندهای برادر تنی آقای اسفندیار مشایی به نام بختیار رحیم مشایی، با نام مستعار کوروش رحیمی، این آقا سرستون سازمان مجاهدین خلق است در حملهای که به پایگاه بسیج در کتالم مازندران صورت میگیرد. بعضی از افرادی که در پایگاه بسیج بودهاند، شهید شدند همانند شهید رستگار و شهید خلعتبری. بعضی زخمی شدند. برخی هم در این تیراندازی زخمی هم نشدند. آمدند و گفتهاند که این کوروش رحیمی(بختیار رحیممشایی) سرِ جنگی تیم سازمان مجاهدین خلق حملهکننده بوده. این مشخص بود.
این آقای شاهد را نیروهای نزدیک به اسفندیار دستگیر میکنند که تو خودت با منافقین بودی. بعد از سه چهار ماه که زندان بوده است میگویند که بیا و برو و دیگر از این حرفهای مزخرف نزن !
شما با این وقتی به عنوان محقق جلسه میگذاری، انتظار داری که او اسم رسمی خودش را بگوید؟! در حالی که برادرِ آن متهم الان رییسجمهور عملی و عینی کشور است؟! این کار را سخت میکند. بسیاری از محققین میگویند که آقا دنبال دردسر میگردی و برای چه وارد این موضوع میشوی. این موضوع هزینه دارد. ول کن این داستان را.
* برای همین است که منابعی که با شما گفتوگو کردند، تنها به حرف اول اسم و یا حرف اول فامیلیشان خلاصه شده است.
گلپور: برخی از اسامی به درخواست خودشان این کار صورت گرفته است. اینها گفتهاند که اگر دادگاهی و بازخواستی شد اعلام کن که این منبع، فلانی است و اسم را بگو. اینها دوست ندارند به هر دلیلی این حرفها و اظهارات برایشان حاشیهساز شود. یا میگوید که نه، اگر من این مطلب را بگویم الان در لینک خود این افراد دارم یک کاری را انجام میدهم یعنی برای مثال رفیقِ سعید حجاریان است. بعد درباره سعید حجاریان صحبت میکند و به من هم میگوید که به این شرط با تو مصاحبه میکنم که تا وقتی زنده هستم اسمم را نبری مگر در شرایطی که برای مثال دادگاهی پیش بیاید.
* در تحقیقات پس عناصری را داشتهای که با جریان چپ کار میکردند و اطلاعات مناسبی را از عناصر این جریان به تو دادهاند؟
گلپور: بله.اکیدا. بعضی از اطلاعات دقیق آن مجموعه متعلق به این افراد است. شما نمیتوانستی این اطلاعات را از افرادی بگیری که در آن مجموعه نبوده باشند. اطلاعاتی که درباره محمد رضوی یا معاونش که میگیری را هرگز نمیتوانی از جای دیگری بگیری.
* یعنی صادقانه جلو رفتی و تو را پذیرفتند؟
گلپور: بله. البته برخی افراد مشکلی ندارند. برای مثال از آقای فلاحیان برای اولین بار که وقت خواستم به ایشان گفتم که من یک سری سوال دارم. او هم در شرایطی بود که قتلهای زنجیرهای اتفاق افتاده بود و فضا به نحوی بود که شاید خود را در مظلومیت احساس میکرد. آن زمان به واقع شاید ایشان دنبال یک آدم رسانه ای میگشت که با او صحبت کند.
شاید من دهها سوال مطرح کردم و ایشان هم پاسخگو بود و ابایی هم نداشت که نامش مطرح شود. آقای زوارهای که اولین رییس کمیسیون مجلس به پرونده نخستوزیری بوده ابایی از مصاحبه نداشت ولی فرض کنید که شخصیتی در حال حاضر در فضای سیاسی موجود کشور نیست و میخواهد حرفی را مستند مطرح کند اما دوست ندارد برایش حاشیهسازی شود و در شرایط چند سال پیش علاقهای به مطرح شدن نامشان نداشتند. الان شرایط بسیار تغییر کرده است و حرف زدنها راحتتر شده است.
* چرا؟
گلپور: به این دلیل که از نظر من میرحسین موسوی و زنش زهره کاظمی با اسم مستعار زهرا رهنورد فراماسونر هستند. شما هرگز در سال 81 این حرف را نمیتوانستی بزنی تا بخواهی بحثی مطرح کنی میگفتند نخستوزیر امام، نخستوزیر جنگ. بعضی اوقات تلخی یک واقعیت تاریخی آنچنان بالا است که حتی خوبان جامعه هم ترجیحشان این است که حرفی نزنند.
به نظرم میآید چند تا نکته را در این قسمت تاکید کنم. یک: ما یک واقعیاتی داریم که این واقعیات ممکن است نتایج خیلی تلخی را به ذهن بیاورد. من عادت ندارم به این جهت که آن واقعیت تلخ است اقدام به سانسور نمایم.
یک واقعیتی در سوابق تاریخی وجود دارد آن هم این است که شما باید مرزبندی تعقل و منطق مبتنی بر اسناد را با تحلیل مشخص کنید.در استناد به یک سند تاریخی و یا خاطره نسبت به یک واقعه از ذهن راوی یا از ذهن آن کسی که آن سند را مکتوب کرده است باید مرزبندیهای پژوهشی به درستی مشخص باشد. استناد سند یک بحث است، تحلیل ارتباطات آن اسناد مبحثی دیگر است. من رسیدم به اینکه تحلیل وقایع و روابط به صرف تحلیل ، به شدت فاصله میدهد از تحقیق صحیح. زمانی وقایع را باید تحلیل کرد که شما از تمام استنادات و یا غالب زوایای آن واقعه آگاه باشید.
شما واقعیت تاریخ انقلاب اسلامی را که نگاه میکنی میبینید که اگرچه شبکه جوش در بهمن سال 1357 موفق نشد گروه سیصد نفره یا پانصد نفره اطراف امام را با نیروهایش ترور کند اما در یکی دو سال بعدش تقریبا موفق شده است!
* چگونه موفق شد؟ یعنی قایل به این هستید که این شبکه فعالیتش متوقف نشد و تنها کمی به تاخیر افتاد؟
گلپور: بله. با کمک و به کارگیری گروههای مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق، گروههای تروریستی و به کارگیری نفوذیهایشان در داخل جمهوری اسلامی مثل کلاهی و کشمیری و قدیری و زریباف ها و .. اینها شاکله اصلی حزب جمهوری و نیروهایی که هر یک از آنها برای بیمه ماندن انقلاب در برابر یک کشور دیگر کفایت میکرده است اینها فیزیکی حذف میکنند...
این مستند است که نیروهای حفاظت اطلاعات ارتش جمهوری اسلامی نسبت به فعالیت های مسعود کشمیری حساس شدند. گفتند که این آقا اسناد را بدون هماهنگی دادستانی و نهاد مربوطهاش خارج میکند و این واقعیت مستند وجود دارد که آقای بهزاد نبوی با علم به این هشدار، آقای کشمیری را به دفتر نخستوزیری میآورد. اینکه به چه دلیل او این کار را کرده است من دقیقاً نمیدانم. آیا این دلیل جنایی است به این معنی که با کشمیری همدستی داشته است یا نه حداقل فعلاً نمیدانم.
* یعنی این مباحث را در کتاب مطرح کردی تا آقای بهزاد نبوی جوابگو باشد؟
گلپور: یا ایشان باید پاسخ دهد یا نه لزوما اگر فرض را بر این بگیریم که اینها در یک شبکه هستند که بهزاد نبوی هرگز جواب نمیدهد بلکه سکوت میکند، مسخره میکند، مظلومنمایی میکند. اینها واقعیت است اما با تمام این تفاسیر ، شما نمیتوانی نتیجهگیری کنی. ممکن است کشمیری آنچنان ذهن بهزاد نبوی را آماده کرده که من مظلوم و انقلابیام و بهزاد نبوی را فریب داده است که این یک گمانه است. اما یک گمانه دیگر این است که بهزاد نبوی و کشمیری در یک شبکه هستند. شاید به بهزاد نبوی گفتهاند آنهایی که از این نفر بالاتر از اینها هستند امر کرده اند که کشمیری را از اطلاعات ارتش به دفتر اطلاعات نخستوزیری منتقل کن. بعد یک اضطرار پیش آمده است و شبکه جوش دستور ترور نخبگان و الیتهای انقلاب را صادر کرده است و اعلام کرده که هر کسی را د فلان لیست هر جایی توانستید ترور کنید و بزنید. وقتی این اضطرار حذف فیزیکی پیش آمده کشمیری، رجایی و باهنر را حذف میکند. از من کسی بپرسد صادقانه میگویم که اگر بپذیریم CIA آدمی مثل کشمیری را در سطح جانشینی دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران تنها در فاصله دو سه سال پس از پیروزی انقلاب داشته است؛ شرط عقل این است که این آدم را حفظش کند که بعدها وزیر اطلاعات یا لیدر یک نهاد امنیتی پیچیدهتر بشود. به چه دلیل شما باید به اسم کشمیری او را از بازی خارج کنی.
* به چه دلیلی؟
گلپور: به این دلیل که شما یک آدم بالاتر از آن آدم در سطح نظام عالی داری!
* چه کسی به نظر شما درجه بالاتری از مسعود کشمیری داشته است؟
گلپور: به نظرم آن ادم کسی نیست جز آقای میرحسین موسوی. این واقعیت تلخی است که طرحش، صدای خیلیها را درمیآورد. به نظر من وقتی به سوابق آقای موسوی نگاه میکنی. ایشان در سال 55 سفر به امریکا دارد. یک سال و هشت ماه میرحسین موسوی در امریکاست. البته هیچ لینک تحصیلی او در آمریکا مشخص نیست. مشخص است که پولش توسط نیروهای معروف به گروه نخشب یعنی نیروهای معروف به خداپرستان سوسیالیست پرداخت میشود. اگرچه خود آقای نخشب دیگر زنده نیست. اما مجموعه وامدار او یعنی آقایان حبیبالله پیمان و دکتر کاظم سامی، میرحسین موسوی را سامان میدهند. حذف آقای سامی برای من یکی از بزرگترین علائم استفهام قابل اشاره است. یعنی اگر بپذیریم که سوابق امریکای آقای میرحسین موسوی را، یکی حبیبالله پیمان خوب میداند که در طول این سالها دست نمیخورد و همواره کارکرد کانتکت خود را برای آمریکائیها دارد. یعنی وقتی دانشجویان سفارت امریکا را اشغال میکنند، امتی و پیمانی هستند 20 سال بعد هم وقایع کوی که پیش میآید، پیمان، محور است. در بررسی تفسیرهای فرقان و اطلاعات سفارت امریکا در ایران، نام حبیبالله پیمان وجود دارد. پیمان خیلی شخصیت انقلابی نشان میدهد. تفسیر قرآن میگوید. این ظاهر حفظ است اما نفر سوم در این شبکه میرحسین موسوی است. از طرف دیگر هم غیر قابل انکار است که نخشب و تیمش با ساواک کار میکرده است. نخشب، شخصیتی است که وقتی در امریکا تحصیل میکند، مشاهده میکند که از دید او ایران چقدر فاصلهدارد با تعالی توسعهیافتگی و میگوید ایرادی ندارد که شاه ظالم است و ساواکش فاسد است اما با همینها کار میکنم تا در نهایت به آن توسعهیافتگی غربی برسیم. اینچنین است که وقتی گزارشهای شنبه، یکشنبه ساواک را میبینید که او آدمهایی را از امریکا به ایران و افرادی را از ایران به امریکا برده است، در این لینک، میرحسین موسوی و از او پیچیدهتر و مهمتر زهره کاظمی، رفیق گرمابه و گلستان لیلی امیرارجمندی است که اینها در انتخاب دختران شایسته در سال 54 و 55 بودهاند. خانم رضویه دربار مادر آقای بهزاد نبوی در انتخاب پرستار نمونه شاهنشاهی اینها نقشآفرین بودهاند. شما در این واقعیات و مستندات تاریخی که سیر میکنید، پاسخ مناسبی ندارید که خانم زهرای رهنورد (این اسم مستعار زهره کاظمی است) و آقای میرحسین موسوی دو سال در امریکا هستند، انقلاب که میخواهد پیروز شود. اینها به ایران میآیند. یک سناریوی دیگری قرار بوده تا اجرا شود، در یک سیکل دیگری اینها در امریکا در حال پرورش بودهاند اما در ایامی که انقلاب مشخص است به پیروزی میرسد به ایران بازمیگردند از طریق آقای پیمان به حزب جمهوری تحمیل میشود. روسای حزب حذف میشوند و آقای میرحسین موسوی، نخستوزیر میشود. این یک واقعیت تاریخی مستند است که عرض میکنم اما زمانی این تحلیل قابل اتکا است که شما حرفهای عناصر متهم را در این مورد، ارزیابی کرده باشید و حتی دفاعیات ایشان را هم داشته باشید.
در مورد آقای موسوی و خانم رهنورد سوال دارم که چرا خانم رهنورد با اسم مستعار پس از انقلاب زندگی میکند و با همین اسم مستعار رییس دانشگاه الزهرا میشوند. اینها تا پاسخ داده شود زمان میبرد اما در نهایت اینها باید مشخص شود. اما حکم کردن براساس تحلیل خیلی خطرناک است و من سعی کردم که این مساله را بیشتر لحاظ کنم که از تحلیل فاصله بگیرم. برای مثال بگویم در خیلی از پروندههای جاسوسیای که در کل دنیا اینها دربارهاش کتاب نوشته شده است و یا فیلم ساخته شده، واقعا کسانی که گمان نمیشده که اینها جاسوس باشند، جاسوسی میکردهاند. بسیاری از کسانی که خیلی مشکوک بودند بعدها مشخص شده که آنها جاسوس نبودند و همه آنها ظن و گمان بوده است. دلیل این مساله، آن تحلیلهاست که به اسناد ترجیح داده شده است.
* در کارهای پژوهشی و تحقیقی که سرآغاز پرماجرایش، کتاب شنود اشباح در دولت آقای خاتمی شد که جریانات و افراد خاصی را شما زیر سئوال بردی اما این افراد با انتخاب آقای احمدینژاد از عرصه مدیریتی کشور به حاشیه رفتند. پس از 6 سالی که از عمر دولت آقای احمدینژاد میگذرد چه شده که شنود اشباح را تجدید چاپ نمی کنی بلکه اقدام به نگارشنامه به رییسجمهور میکنی و البته تقریبا با همان ادبیات و نگاهی که در شنود اشباح از خود نشان داده بودی، آقای احمدینژاد را مخاطب قرار دادی و یک جریان دیگر را برای انقلاب و نظام خطرناک معرفی کردید. علت اصلی نگارش نامه به رییسجمهور چه بود؟ در این میان حتی اقدام به ارسال نامه به اسفندیار رحیممشایی کردی. چه مسایلی باعث شد تا مشایی برایت دارای اهمیت شود.
گلپور: از باب وظیفه ام در انجام امر به معروف و نهی از منکر.
پس شما در باب احیای امر به معروف و نهی از منکر اقدام به نامهنگاری با آقای احمدینژاد کردید؟
گلپور: بله.از باب انجام آن.
* واکنش آقای احمدینژاد نسبت به نامه شما به آقای مشایی و خودش چه بوده است؟
گلپور: معاونت حقوقی آقای احمدی نژاد از طرف آقای مشایی شکایتی را علیه من تنظیم کرد.
* شکایت با چه اتهامی و در چه مرحلهای است؟
گلپور: به اتهام نشر اکاذیب، افترا و توهین.
*یعنی سه اتهام مشهور همیشگی؟
گلپور: بله. اما زیبایی این مساله برای من میدانید در چیست. اینکه همین اتهامات را علی ربیعی یا همان عباد با آن داستان زیبای دیپلم گرفتنش، پس از انتشار کتاب شنود اشباح به من نسبت داده بود.درست در دورانی که آقای خاتمی شعار آزادی بیان را مطرح کرده بود که جوانها بیایند و حرف بزنندو دانستن حق مردم است که نتیجهاش بازداشت و زندان انفرادی من شد.
* چه مدتی سر شنود اشباح در انفرادی بودید؟
گلپور: در روند آن جریانات چند مورد شکایت بود. مثل شکایت آقای ربیعی که عناوینش همانند عناوین شکایت آقای مشایی بود. در مجموع حدود شش ماه اوین بودم و ابتدا هم چیزی بیش از 40 روز در انفرادی 209 بودم.
* چه مدتی از شکایتی که آقای مشایی از شما کرده می گذرد؟
گلپور: این شکایت حدود سه، چهار ماهی است که در مسیر رسیدگی قرار گرفته است.
* نکته شاخص اتهامات را اشاره نکردید.
گلپور: یکی اینکه من گفتم ایشان با خانمشان در بازجویی آشنا شدهاند و دلباخته و عاشق شدهاند،آقای مشایی میگوید کذب محض است. اینکه در خانواده ایشان مجاهد خلق هست، مدعی است کذب محض است. یا اینکه گفتهام مشایی، همسر دیگری دارد، او تکذیب کرده است.
* اسم همسر دیگر ایشان چیست؟
گلپور: خانم زیبا الف. البته علاقه ای به این ندارم که وارد مباحث شخصی بشوم از یک طرف هم تا مسیر پرونده به اتمام برسد ترجیحم صبر و رسیدگی قضایی مدعیاتش است.
* مگر سند نداشتهاید که این مباحث را مطرح کردید؟
گلپور: چرا دقیقا من سند تمامی این حرفها و ادعاها را به مراجع مربوطه و دادگاه ارایه دادهام.
* من شنیدم که آقای مشایی نقل به مضمون گفته بود که آقای گلپور برود زن بعدی اش را بگیرد و کاری به مباحث سیاسی ما نداشته باشد.
گلپور: بله این پیغام آقای مشایی از طریق دوستی مشترک به من رسید.
* پس خود آقای مشایی هم همسر دوم دارد؟
گلپور: بله ایشان زن دیگر و از او یک زهرا کوچولو هم دارد.البته من یک نکتهای را هم بگویم که هیچ اشکالی به تعدد زوجات به شرط رعایت احکام شرعیاش ندارم.بالعکس چاره و درمان بسیاری از معضلات اجتماعی را هم در عمل درست به تعدد زوجات و ترویج نکاح دائم و منقطع می دانم. اما اشکال بنده این است که اگر شما همسر دیگری اختیار میکنی چرا مخفیانه اینکار را میکنی؟ و اگر به هر دلیلی آن را مخفیانه انجام می دهی چرا به من که علنا به ترویج این فرهنگ قائلم از باب استهزاء و تحقیر پیغام؛پسغام رد و بدل می کنی؟!تو که هراس داری چرا؟ وقتی یک شخصیتی که در سطح کلان مدیریت کشور است و همه کاره آقای احمدینژاد شده است ، باید شفاف باشد. اما درمورد آقای مشایی اینگونه نیست.
* اتهام دیگرتان چه بود؟
گلپور: کشتار همان منافقین شهود ارتباطات خانوادگی خودش با شبکه ی ماشا الله سعیدی که خدمتتان عرض کردم را ایشان در ذیل افتراء تعریف کرده است که اتهام این شکایت هم در حال پیگیری است.
* یعنی این احتمال وجود دارد که با شکایت آقای مشایی از شما پروندهای که ایشان در سازمان قضایی نیروهای مسلح داشتهاند دوباره باز شود؟
گلپور: علیالقاعده وقتی ایشان شکایت میکند باید مشخص شود که من راست میگوییم یا ایشان. قطعا این مسیر باید طی شود و تردیدی در آن نیست. من فکر نمیکنم که آقای مشایی این مساله را تکذیب کند چرا که حداقل باعنوان اتهامی در باره ی این قتل های به اصطلاح خودسرانه ایشان تفهیم اتهام شدهاند. اینها حرفهای همینطوری نیست. اتفاقا یک روزی آقای ابطحی مسوول دفتر آقای خاتمی در استهزاء بنده در وبلاگش مطلبی آمیز نسبت به بنده دال بر نفهمی و حماقت بنده نوشته بود یا بعد از صدور دستور رسمی رئیس شورایعالی امنیت ملی وقت یعنی آقای خاتمی به وزرای وقت اطلاعات و فرهنگ و ارشاد اسلامی برای برخورد با بنده؛ آقای رجبعلی مزروعی مطلبی را با مخاطب قرار دادن خاتمی نوشته بود که وقتی شما میخواهی پنجرههای آزادی را باز کنی نباید تور بگذاری و البته ایرادی هم ندارد پشهها و مگسهایی هم مثل گلپور هم میآیند خیلی مطلب.توهین آمیزی بود. من مطلبی نوشتم و برای مزروعی فرستادم با این مضمون که ایرادی ندارد که آدمی در نظام خلقت مگس و پشه باشد بهتر است از اینکه نفسش نمرودی کند. این آقایان به توهین و استهزاء رسیدند .یادم هست در دادگاه خطاب به ابطحی نوشتم که سید عمادالدین نسیمی شاعر سر بدار فرمود و چقدر زیبا و دلنشین فرمود :
مشتاق گُل از سرزنش خار نترسد
حیران رخ یار ز اغیار نترسد
گر بیخردی میکند انکار من از عشق
سهل است و چه غم عاشق از اینکار نترسد
عیّار دلاور که کند ترک سر خویش
از خنجر خونریز و سرِدار نترسد...
آن کس که به دنبال گرفتن قدرت به هر شیوه و روشی است و آن کسی که به دنبال استمرار حاکمیتش به هر قیمتی است او باید از دوگانگی عملکردش در هراس باشد. من که مدتی در زندان بودم باز هم امثال آقای مشایی بتوانند مرا محکوم کنند و به زندان بیندازند و اشتباه دولت اصلاحات را هم دولت آقای احمدینژاد هم انجام دهد. من که دنبال چیزی نیستم. اشکال مبنایی این دوستان این است که نمی فهمند نمیشود حقیقت و واقعیت را پنهان کنند. گمان میکنند که خورشید همواره پشت ابر میماند در حالی که اینچنین نیست. من برادرانه به آقای مشایی عرض میکنم. حتی اگر هیچ نقشی در آن قتلها نداشت که در جای خودش محل مناقشه است بیاید و سوابق خود و خانوادهاش را برای افکار عمومی واضح و شفاف بیان کند. خانوادهای که چندین اعدامی دارد و حتی روستائیان اجازه ندادند تا اجسادشان را در قبرستان آن روستاها و شهرها دفن کنند.
* چه نسبتی با ایشان داشتهاند؟
گلپور: از خانواده پدری نسبی وهمینطور سببی اسفندیار رحیم مشایی معروف به مرتضی رحیمی محب الاولیاء!.
* اسامی را میتوانید بگویید؟
گلپور: علی صالحی ، خواهرزاده اسفندیار رحیممشایی، به دلیل عضویت در سازمان منافقین اعدام شده است. احمدرضا مشایی به همین عنوان جرم اعدام شده و در حیاط منزلش در کتالم رامسر دفن شده است. یعنی عرض کردم حتی مردم به دلیل نفرت از جنایاتشان اجازه دفن جنازه این محاربین را در مقبره عمومی ندادهاند.
صدیقه رحیممشایی با همان سابقه از اقتصاد و دارایی اخراج شده است. برادر فوت شده دیگر اسفندیار، ناصر رحیممشایی نیز به دلیل عضویت در سازمان منافقین در آموزش و پرورش اخراج شده است. عظیم رحیممشایی پسر اکبر عموی اسفندیار، چندین سابقه زندانی داشته و فعلا متواری و خارج از کشور و از نیروهای فعال سازمان کثیف و جهنمی منافقین است. عبدالکریم رحیممشایی کارمند بانک در گیلان با همان سابقه اخراج از بانک که حامی مالی و امکاناتی برای تیمهای آدمکشی سازمان جهنمی بوده است. جواد رحیممشایی کارمند فرودگاه مهرآباد که او نیز با همین سابقه دستگیر واخراج شده است. خجسته رحیممشایی که فعلا خانهدار است اما سابقه عضویت در سازمان منافقین و زندانی شدن را در کارنامه دارد. طاهره ذبیحیان همسر اول ایشان که گفتهام البته اعضای خانواده او نیز به همین ترتیب سابقه عضویت در سازمان دارند. محمدرضا رحیممشایی پسرعموی دیگر اسفندیار که الان ساکن امریکاست. سپیده رحیممشایی دخترعموی اسفندیار و فرزند عبدالکریم شهردار رامسر که هر دو برادرش از منافقین بوده و در حال حمل بمب و مواد منفجره دستگیر شده بودند. اینها همه گوشهای از وضعیت خانوادگی آقای مشایی است.
* شما این اسامی و اسنادی که مربوط به ارتباطات خانواده آقای مشایی با سازمان منافقین خلق، باشد را در اختیار مراجع قضایی قرار دادهاید؟
بله. حالا آقای مشایی میآید و میگوید اینها کذب است. آقای مشایی جدای از اینکه جواب وجدانش را باید بدهد باید جوابگوی مراجع قضایی و افکار عمومی هم باشد.
* چه کسی آقای مشایی را به عنوان مسوول عملیات سپاه رامسر گذاشته بود؟
مشایی قائممقام عملیات سپاه رامسر بود. در آن مقطع شرایط بحرانی کشور و انقلاب از جاهای مختلف نیرو وارد سپاه شد. انجمن حجتیهایها، مجاهد خلقیها، نیروهای حزباللهی در آن شرایط وارد سپاه شده بودند.
* چرا شما کار خاص پژوهشی در تاریخ انقلاب انجام میدهی. تبارشناسی افرادی که همواره نقشآفرین خیلی اتفاقات مهم تاریخی در کشور بودهاند. اما به واقع چرا اسفندیار رحیممشایی برای رضا گلپور دارای اهمیت شد؟
گلپور: به نظر من وقتی شما به عمق جریان تاریخ محاربین خلق (مجاهدین خلق) میروی یک مقدار که قصد نگاه عمیقتر به سازمان را داری میبینی که نمود فعالیتهای اعضای سازمان در واقع عرصه رقابت دو اداره اطلاعاتی وابسته به ساواک است.
* کدام ادارهها؟
گلپور: اداره سوم یا امنیت داخلی و اداره هشتم یا ضدجاسوسی ساواک
* چه سالی؟
گلپور: سالهای 55، 56 و 57
* رییس اداره سوم در این سالها چه کسی بود؟
گلپور: پرویز ثابتی. آن زمان 2 نگاه وجود دارد، دو نگاه در ظاهر بسیار مختلف. برای مثال پرویز ثابتی به محمدرضا پهلوی گزارش میدهد که بعضی از اعضای دربار، بازار و ... این حجم مبالغ را از ایران خارج میکنند. وبه اصطلاح اعلیحضرت به نظر میآید که اینها باورشان این است که نظام در حال سقوط است، اسناد این گزارشها وجود دارد. تحلیل آن عده این بوده که شاه دیگر در ایران ماندنی نیست.
شما از این تحلیل میتوانی یک پله عمیقتر به قصه نگاه بکنی و بگویی که آن کسی که میداند و یا گمانهزنی کرده که این رژیم در حال سرنگونی است به عنوان یک نهاد اطلاعاتی و امنیتی غربی چه باید بکند؟ این سئوال یک فرضیه را میسازد و آن هم این پروژه است که شما باید مهرههای خودت را آماده بکنی که این مهرهها بتوانند پس از سقوط شاه نقشآفرینی بکنند. باید بازرگان را به صحنه بیاوری. سندی وجود دارد که در همان جریان شهریور 57 که گزارش جلسهای است که از طریق رییس وقت اداره ساواک گزارش میدهد که ما آقای بازرگان را دیدیم. آقای بازرگان به ما گفت که اگر با ما کار نکنید روحانیت جلوی شما را خواهند گرفت. سند خیانت بازرگان وجود دارد و موجود است، ولی کسی به این دقت نمیکند. در یک تحولاتی که بختیار میآید. بعد شما به عنوان یک انسان عاقل که میخواهی جلوی نظام مشروطه سلطنتی را بگیری و به دنبال احیای مبانی شریعتی میآیی و میگویی که اگر ما نخستوزیر را جناح دیندار جبهه ملی یا همان نهضت آزادی انتخاب کنی این بسیار خوب است. در این تحلیل بازرگان اولین نخستوزیر انقلاب ایران میشود. این واقعیت تاریخی وجود دارد که در آن مقطع رقابتهایی بود تئوریهایی برای ایجاد انحراف در حرکت امام که یک حرکت عمیقا مردمی بود سازماندهی شده بود.
* یعنی این سناریوها با توجه به مستندات تاریخی از پیش از انقلاب طراحی شده بود؟
گلپور: بله
* یعنی یک سری آلترناتیو جایگزین داشتند که با نقشهای مختلف برایشان تعریف شده بود به صورت همزمان در حال پیشروی است.
گلپور: دقیقا. ما نمیدانیم که ریشههای عمیقتر این سناریو کجاست ولی در مستندات تاریخی یک نگاه تحلیلی توسط پرویز ثابتی در اداره سوم ساواک میبینید که به عالیترین ردههای نظام پهلوی گزارش میشود که این تحلیل قایل به کار سختافزاری است. قایل به حذف فیزیکی است. او به شاه پیشنهاد حذف میدهد و بر اساس همین نگاه شکنجهها تشدید میشود، افراد دزدیده و کشته میشوند و جنازه شان در دریاچه نمک قم رها میشوند. این نگاه قایل به ایجاد رعب و وحشت بوده است. به دنبال پدافند است یا بگوید حالا که قرار بر سقوط رژیم است، شاه به مسافرت برود، ارتش کار را با عناصری همانند بختیار در دست بگیرد تا اساس رژیم حفظ شود. این یک تئوری است. این تئوری میلش بیشتر به امریکاییهاست. اما در اداره هشتم ساواک و گزارشهایش تفاوت را به راحتی میبینید.
اداره هشتم ساواک تجربههایی دارد که میگوید؛ نه در ایران نمیشود روحانیت را حذف کرد. این نگاه معتقد است که روحانیت تجربه انقلاب و حکومت ندارد. اینها معتقد بودند که باید عناصر نفوذی را زیر عبای روحانیت آورد.
یک مثال ساده عرض کنم. حرکت سازمان مجاهدین خلق از کجا شروع میشود. از کلاسهای تفسیر قرآن آقایان بازرگان و طالقانی. آقای بازرگان معتقد بود که اسلام هیچ مشکلی با ساینتیزم و مدرنیته ندارد. اتفاقا مدرنیته هرچه بیشتر جلو میرود به حقانیت معارف اسلام بیش از پیش پی میبرد.
پس تعارضی میان علم گرایی مدرن یا به تعبیر مدرن آن سایِنتیزم و مفاهیم آیات قرآنی وجود ندارد. یعنی اثبات قرآن را با ساینتیزم و علم مدرن تعقیب میکردند. که قطعاً این مبنای غلطی است. مبنای دوم غلط یا التقاط آنها این بوده است که میگویند مارکسیسیم علم مبارزه است. خلاء تئوریک روش یا علم مبارزه در تاریخ ایران، این خلاء با مارکسیسم به عنوان علم مبارزه پر شده است . این دو نگاه و مبنای غلط میشود مبنای نامشروع شکلگیری یک جریان التقاطی که بسیاری از اعضای این جریان، چه بسا آدمهای بسیار صادق، سالم و خوبی هم باشند اما در عمل این پارادوکس و تعارض باعث شکلگیری دو خط در این جریان میشود. یک خطی گرایش کاملا مارکسیستی پیدا میکنند. داستان تقی شهرام در سازمان محاربین خلق مربوط به همین خطا است. اما یک خطی مانند خط مسعود رجوی تحت تدبیر تئوری اداره هشتم ساواک است.
* این تسویه درونی سازمان چگونه تفسیر میشود؟
گلپور: یک دیدگاه میرسد به اینکه حرفهای مذهبی و حدود شرعی و فقاهت و روحانیت را باید کنار گذاشت و باید مدرن بود. این همان جریانی است که اقدام به تسویه درون سازمانی میکند. بیرون از زندان هم این تسویه صورت گرفت. در این داستان مسعود رجوی، بهزاد نبوی و دیگران مدعی هستند که "نخیر ما با روحانیونیم. اصلا در جامعه ایران و اسلامی ،غلبه ی مارکسیسم چیست. اینها اپورتونیستهایی بودند که کودتا کردند و سازمان را به انحراف بردند..."
این خط رجوی ، خط تحت تاثیر اداره هشتم ساواک است. برهمین اساس اداره هشتم به امثال ماشاءالله سعیدی ها و مسعود رجوی ها دستور میدهد که بروید ذیل این نظام و روحانیت کار کنید. اینها از همان اول خط مدیریت اطلاعاتی سازمان که به نظر من همچنان دست نخورده است، اقدام به فعالیت میکنند. شما حتی الان هیچ ردی از ماشاءالله سعیدی ها و مسعود کشمیری ها و امثالشان پیدا نمیکنید.
ممکن است اعضای دیگر این جریان که در ردههای عملیاتی و پایینتری بودند شناسایی شدند. اما ردههای بالاتر دست نخورده باقی ماندند. مثال سادهتر بزنم. آقای ماشاءالله سعیدی از طرف سازمان مامور میشود بهعنوان پیمانکار فرودگاه رامسر، تشکیلات مرکزی سازمان مجاهدین خلق در آن منطقه را راهاندازی بکند. پوشش او برای این اقدام این است که جنگلهای مازندران را باید کاری کنیم که نمود جزیرهالخضراء شود که امام زمان را ببینیم. اداره هشتم ساواک در حال نفوذ به سازمان مجاهدین خلق است. قصد نفوذ، شناسایی و یارگیری دارد. این اداره، اداره امنیتی و عملیاتی ساواک نیست، اداره ضدجاسوسی است. این اداره به دنبال برخورد نیست.کارش نفوذ است.
* با چه نگاهی استان مازندران را برای مدیریت فعالیت انتخاب کردند؟
گلپور: با این تحلیل که استانهای شمالی به دلیل وجود جنگل برای حکومت، نقطه ضعف محسوب میشود. روزگاری اگر قصد کودتا داشته باشی این استان به دلیل شرایط جغرافیایی خیلی کمک میکند. حالا در این شرایط فردی با نام ماشاءالله سعیدی که یکی از عناصر اصلی و کلیدی سازمان است و به شمال میرود تا مرکزیت سازمان را در اینجا راه بیندازد با پوشش امام زمان گرایی .شما پس از سی، چهل سال که به عمق اعضای انجمن حجتیه در مازندران دقت می کنی هنوز که هنوز است این پوشش را دارند.
* یعنی پوشش انجمن حجتیهای گرفتند اما آبشخور اصلیشان و سرخط این طیف در سازمان به اداره هشتم ساواک میرسید؟
گلپور: دقیقا و ته این جریان آن گرایشی از سازمان است که قایل به این مساله است که بازرگان و طیف جبهه ملی و نهضت آزادی چی ها هم ما را نمیفهمند.
مثلاً درست در فاصلهای که روزنامه مجاهد سلسله مقالاتی از مسعود رجوی در ضرورت نفی اقدامات مسلحانه منتشر میکند به خانههای تیمیشان خط داده که آماده باشید که فاز فعالیت را از سیاسی به فاز نظامی تغییر دهیم! از جریان سازمان مجاهدین خلق این واقعیت تاریخی را هرگز نمیتوان حذف کرد. سازمان دچار دوالیته و هایپوکراسی، تعارض در شخصیت و عمل بود و هست البته سی و چند سال از عمر انقلاب میگذرد که این تعارض امروز در برخی از اطرافیان مسوولان با همان هایپوکراسی و تعارض پارادوکسیکال دیده میشود.
* این خصوصیت متعارضانه و هایپوکراسی را بهعنوان یک محقق کجا میبینی؟
گلپور: دقت کنید که آقای بهزادی نبوی به نظر نمیرسد که از اساس به مفهوم ولایت فقیه اعتقادی داشته باشد. ممکن است این مساله را آقای راستی کاشانی گفته باشد که من به عنوان نماینده امام در سازمان مجاهدین انقلاب میگویم که ایشان اصلا اعتقادی به ولایت فقیه ندارد. همین آدم میپذیرد که نایب رییس مجلس نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران شود. این دوالیته، تعارض و پارادوکسی است که میگویم که در سازمان مجاهدین خلق مثال زدنی است. عملکرد سازمان مجاهدین خلق کاملا ماسونیک است. میدانید که در جریانات فراماسونری میگویند که ماسون، نوسیونی که به اخلاق مربوط باشد قایل نیست. اصلا کانسِپت و مفهوم اخلاق برایش وجود عینی ندارد. ماسون اگر لازم باشد پدر یا فرزند خود را هم به قتل میرساند. ماسون اعتقادی به خانواده ندارد. تعریف اینها از ماسون خوب کسی است که وطن، دین، آدم، خانواده و دیگر ارزشهایش را بفروشد. وقتی میگویند فلان شخصیتی عضو لژ فراماسونری است، اگر کسی مفهوم ماسون را بداند، متوجه میشود که چه اتفاقی افتاده است. اما اگر کسی بگوید لژهای فراماسونری، خیریههایی هستند که تنها جلساتی در راستای فعالیتهای خیرخواهانه دارند، نشان میدهد که هرگز فراماسونرها را نشناخته و تحت تاثیر القاهای این لژها چنین تعریفی را ارایه میدهد. اما اگر بداند که فراماسونری برای رسیدن به درجات و مقامهای بالاتر در لژ باید در صورت لزوم یکی از اعضای خانواده خود را در مسیر رسیدن به لژ بکشتن بدهد دیگر فکر نمیکند دیدی دیگر خواهد داشت.
* با این تعریفی که ارائه کردی سازمان مجاهدین خلق عملکردی ماسونی دارد اما اگر بخواهی بهعنوان یک پژوهشگر ترفندها و تاکتیکهای ماسونیسم جهانی را برای امروز در نظام سیاسی ایران معرفی کنی، چه مسایلی دارای اهمیت است که باید دقت نظر بیشتری به آن داشت؟
گلپور: این جریان در عمل اصلی مانند اصل ولایت فقیه را قبول ندارند اما ذیل حضور در همین نظام، اقدام به تضعیف ولایت فقیه میکنند. مثلاً فلان شخصیت که در عمل قایل به ولایت فقیه نیست اما در کارنامه اش بهعنوان قائم مقام واحداطلاعات سپاه در فلان شهرستان اتهام آدمکشی بدون حکم دادستانی وجود دارد! این آدم دارای مبانی پارادوکسیکال است. این آدم، میل رفتاری اش به نفاق و ماسونیسم است.
* آقای مشایی را میگویی؟
گلپور: بله. من آقای مشایی را میگویم. درست مثل آقای بهزاد نبوی قایل به این است که من خودم مجتهد سیاسی هستم و در اجتهاد سیاسی نمیشود که به نظر ولی فقیه گوش کرد، البته او اصلا قایل به ولایت فقیه نیست اما زمانی که آیتالله منتظری جلوی امام میایستد، میآید و میگوید که من به خانوادهام هم گفتهام که از آقای منتظری تقلید بکنند. این دوگانگی وجود دارد که این آقا فقاهت را قبول ندارد. بعد یک فقیهی که اما و اگر دارد را آگراندیسمان!می کند. نشان میدهد که مساله چیز دیگری است. مجموعه این افراد قایل به این هستند که نهاد دین باید از نهاد سیاست جدا باشد.
* این افراد چگونه میتوانند چنین جایگاههایی بیایند؟ به این معنی که آیا ماموریت سازمانی اینها، پست گرفتن در جمهوری اسلامی بود. براساس نظریه اداره هشتم ساواک که منوچهر هاشمی مدیریتش را برعهده داشت. یعنی این ماموریت تعریف شده است یا اینکه نه فقط واقعیت تاریخی است؟
گلپور: من جمعبندی تحلیلیام میل به این واقعیت تاریخی است. یک مثال بزنم در مورد آقای سیدابوالحسن بنیصدر... در خاطرات "مئیر عزری" عالیرتبه ترین دیپلمات اسرائیلی در ایران که خودش یک یهودی ایرانی بوده و با پدرش به اسراییل رفته بوده و بعد توسط دولت اسراییل؛ حدود 14 سال نماینده اول اسراییلیها در تهران دوران ستمشاهی میشود و عنصر اصلی اسراییلیها از حیث دیپلماتیک در ایران محسوب میشود.
در خاطراتش که سال 2000 در تل آویو به زبان عبری منتشر شده میگوید که من افتخار میکنم به اینکه از وزارت دفاع اسراییل بودجهای گرفتیم که نیروهای جوان ایرانی را که اینها در دانشگاهها و دبیرستانها از ضریب هوشی بالایی برخوردار بودند شناسایی کنیم و در قالب تورهای سیاحتی به مدت سه تا شش ماه به اسراییل ببریم تا مظلومیت یهود را به زعم او ببیند و اینها توسط نیروهای پان عرب یا مارکسیست یا نیروهای ملیگرا برعلیه اسراییل جذب نشوند. مئیر عزری میگوید که افتخار میکنم به اینکه از آن نخبگان ایرانی که هر سال به اسراییل برده بودم بعدها در تاریخ ایران درخشیدند.
* چه کسانی را مئیرغرری به اسراییل برده بود؟
گلپور: اسم آورده است. لیستی بلند بالا مثلاً ابوالحسن بنیصدر ، ناصر تکمیل همایون یا حتی حسن ابراهیم حبیبی و دیگرانی... یک سوال به عنوان یک پژوهشگر در ذهنم جاری میشود که در ضداسراییلیترین پدیده تاریخ صهیونیزم که همانا پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بوده است چه میشود که اولین رییسجمهور فردی است که با پول سفارت اسراییل در سن 17 سالگی حداقل سه ماه در اسراییل بوده است و تا یک سال بعد از بازگشتش با نمایندگی اسراییل در تهران ارتباط داشته است که البته این تنها بخشی از خاطرات یک اسراییلی به نام مئیر عزری است که یقینا اسراییلیهای دیگر هم بودهاند که پروژههای مهم اینچنینی را دنبال میکردند. این واقعیت تلخ که ابوالحسن بنیصدر چگونه رییسجمهور ایران میشود باید دهها سرفصل را پژوهش کرد. اینکه آقای میرحسین موسوی با همان سوابق مشکوک و پیچیده قبل از انقلاب در آمریکا نخستوزیر میشود همچنان جای پژوهش دارد.
* یعنی تمام کسانی که رابطه با خارج از کشور داشتند، خائن هستند؟
لزوماً نخیر. واقعیت تاریخی این را میگوید که بنیصدر بیش از 11 میلیون رای آورد همین مردمی که امام خمینی را آوردند به او بهعنوان رییسجمهور رای دادهاند. اینکه چه اتفاقی افتاد مهندسی افکار عمومی به گونهای سازماندهی شد که این آرا به سمت بنیصدر رفت، وظیفه امثال من است که این چرایی و چگونگی را بیابد و یا حداقل درست تحلیل کند.
* تکنیک و تاکتیک این جریان پس به نظر شما تکرار میشود؟
گلپور: بله متاسفانه تکرار میشود.
* به نظر شما این واقعیت تلخ تاریخی در دولت آقای احمدینژاد تکرار شده است؟
گلپور: ببینید آقای اسفندیار رحیم مشایی در مقطعی که وزارت اطلاعات هست، آیا خروجیای دارد. ظاهرا ندارد و ظاهرا جزو نیروهای رادیکال امنیتی است.
* البته این نکته که آقای مشایی چگونه جذب وزارت اطلاعات میشود، اشاره داشتید .بد نیست بگوئید اینکه مشایی چگونه و با معرفی چه کسی وارد نهاد اطلاعاتی کشور میشود؟
گلپور: تا آن حدی که پیگیری کردم آقای مشایی در آموزش و پرورش، معلم جوانی بود.
* چه سالی؟
گلپور: 57-58. بعد که سپاه تشکیل میشود، در سپاه مازندران رگههایی از مرتبطین ماشاءالله سعیدی در آنجا دیده میشود. آن رگهها توسط یک افرادی در سپاه نسبت به آنها هشدار داده میشود.
* مثل؟
گلپور: گزینش سپاه نسبت به جذب برخی از افراد مثل آقای درویش علی شمس، دکتر سید مجید نورحسینی که بعدها از سپاه خارج شد و به امریکا رفت و البته به تازگی شنیدم که به ایران برگشته و ذیل آقای مشایی در وزارت علوم کار میکند. در نهایت این هشدارها داده شده که این افراد جذب نشوند که متاسفانه اینها جذب میشوند مانند آقای مشایی که مشاهده میکنید که ایشان به شدت تمایلات مشتشرق محوری ملیگرایانه و باستانی دارد. علیالقاعده به نظر میرسد که چنین فردی از سوی گزینش اطلاعات سپاه در گزینش وزارت اطلاعات و بعدها گزینش رییس سازمان فرهنگی شهرداری تهران و رادیو در صدا و سیما باید رد شود اما این اتفاق نمیافتد.
* چرا؟
گلپور: چرا که در آنجا وجههای کاملا انقلابی و رادیکال نمایش داده میشود. الان که نگاه میکنید، مشاهده میکنید که مشایی قایل به این است که شیر ایران و آفتاب ایران. یعنی در جملات او، حرفهای سلطنتطلبانه هست. اینکه همان حرفهایی است که در اثار تقیزاده گفته میشود شاید الان کمی این حرفها قابل درک است که تجربه تاریخیای چون کشمیری را دیدهایم. کشمیریای که دبیر شورایعالی امنیت ملی است و تا رجایی، شهید نشود کسی این حرف را باور نمیکند و واقعا شهید رجایی حداقل قربانی بیدقتی و کمتوجهی خودش نسبت به مسعود کشمیری شده است.
* یعنی به نظر شما همان اتفاقی که برای شهید رجایی افتاد برای آقای احمدینژاد هم در حال تکرار شدن است؟
گلپور: بله. این اتفاق در مراحل تکوین است.
* پس این فرضیه حذف فیزیکی آقای احمدینژاد هم امکان دارد.
گلپور: حذف فیزیکی آقای احمدینژاد در شرایط فعلی، جوابگو نیست. حذف فیزیکی، کشمیریها را رو میکند. خط اداره سوم خرابکاری بود. برای مثال موسی خیابانی و رجوی و این همه ادعای فاز نظامی و این حرفها ظرف یک هفته توسط مردم به محوریت سپاه و بسیج جمع شدند. میلیشای چند ده هزار نفری سازمان در برابر اراده مردم حرفی برای گفتن نداشت.
* پس آن خط نفوذ ادامه دارد؟
گلپور: آن خطی که بنیصدر را از دست داد، به نظر میآید که شعورش به این مساله میرسد فهمیده که نهاد مرجعیت، نهاد روحانیت ،نهاد مسجد ، نهاد خانواده و ... در ایران محور است و باید با حرفهای بدلی باستانگرایانه و ملی این محورها را به حاشیه برد چرا که میدانند خانواده و مرجعیت در ایران حذف ناشدنی هستند.
خط این جریان وطن فروش، بسط تئوری حاکمیت دوگانه است. به واقع تئوری دشمن برای براندازی جمهوری اسلامی، تئوری تعمیق حاکمیت دوگانه است. در حالی که در واقعیت نظام ایران، حاکمیت دوگانه نیست. مدیران این تئوری و خط میگویند دوگانگی را در راس قوه مجریه اجرا کنید. در اداره هشتم ساواک این تئوری پیشبینی شده بود. منوچهر هاشمی که رییس اداره هشتم ساواک بود همچنان در لندن، محور است. دفتر و دستک ماسونیک دارد. براساس تئوری اداره هشتم ساواک تحت مدیریت تیمسار منوچهر هاشمی حاکمیت دوگانه را باید عملیاتی کرد و یک آدمی با شعار عدالت محوری و مبارزه با فساد و سرباز رهبری و نوکر مرجعیت را در جایگاه ریاست جمهوری بگذارید اما کل اختیارات تئوریها و عملکرد او را دست آدم دیگری بدهید که وابستگی کامل به ایرانیت باستانی و مستشرقی دارد. تزریق وهم حاکمیت دوگانه است و نه واقعیت حاکمیت دوگانه. قبلا در تئوری سعید حجاریان این بود که بین رهبری و رییسجمهوری دوگانگی ایجاد کنند که جوابگو نبود. برهمین اساس دوگانگی را در ریاست جمهوری مشابه سازی و تئوریزه کرده اند. نه اینکه رییسجمهور عزل شود. به رییسجمهور بقبولانند که آقای رییسجمهور شما که انتخاب رهبری که نبودهای و مردم به تو رای دادهاند و تو یک مسوولیت تاریخی داری و اشتباه مصدق و بنیصدر را تکرار نکن. فرجام این پدیده بسیار خطرناک است.
* آبشخور این پدیده کجاست؟
گلپور: سازمان مجاهدین خلق. تجربهای که ساواک و عمیقتر از آن موساد و سیا بر روی سازمان مجاهدین خلق دارند. اقدامات سختافزاری سازمان که سرجایش است. هرازچندگاهی منافقین میآیند و تروری چه در داخل و چه در خارج انجام میدهند. اما نرمافزار نفود مهمترین برنامه آنان است. نفوذ به معنای عالی کلمه و در سطح عالی سازمان. بالاترین ضربات را به جمهوری اسلامی ایران زده است اسناد موجود این را تایید میکند.
* پس این که گفته میشود سازمان مجاهدین خلق مردهاند و کارکرد این سازمان تمام شده است معتقدید که همچنان بزرگترین خطر نظام از سوی همین سازمان است؟
گلپور: میگویم که وجوه تسمیه باید درست شود. تسمّی به این معنی که ما باید بگویم آنهایی که به محوریت مسعود رجوی و مریم قجرعضدانلو(رجوی) که از مهدی ابریشمچی طلاقانده شد و یکشبه از طرف مسعود رجوی ریاست جمهوری سازمانی به او چپانیده و سپوخته شد؛ ما میگوییم اینها سازمان محاربین خلق هستند. محاربین را بگوییم تسمّی آنها. بعد بگوییم که یک سازمان مجاهدین خلق هنوز داریم که از دیدگاه ما اینها منافقین خلقاند.
* یعنی چه؟
گلپور: یعنی اینکه آنها به این تئوری رسیده اند که در ایران با جمهوری اسلامی، مرجعیت و روحانیت نمیشود برخورد کرد. باید خودت را وابسته و مقید به مرزهای این نظام معرفی کنی و خودی نما بشوی تا خودیهای اصلی را کنار بزنی. و بعد در عمل آن چیزی که محاربین خلق میخواهند را عمل کنی.
* پس جاده صافکن محاربین خلق بودند؟
گلپور: بله. در اسلام و مبانی شرعی، آدمی که دین داشته باشد میگوید که من منتظر حضرت عزراییل هستم. ا گر امروز زنده بودم که الحمدالله و اگر مُردم که باز هم الحمدالله. به شب اول قبر قایل است.
بدون مشروع بودن یک تصمیم، هرگز اقدام به کار نمیکند. از روابط ساده اجتماعی تا روابط و تصمیمات پیچیده امنیتی قائل به حد و حدود شرعی است. اما انسانی که ماسونیک محور است خط قرمز اخلاقی ندارد و مثل ریگ دروغ میگوید. تولی و تبرّیاش قاطی میشود. این چنین است که در مرام منافقین براساس نسبتهای فامیلی حاضرند که 10 نفر با ربط و بی ربط کشته شوند تا خانوادهاش حفظ شود.
* یک اشارهای قبلا کرده بودید که آقای مشایی برادر خودش را به اسم کوروش رحیممشایی در ماجرای حمله تیم مجاهدین خلق به پایگاه بسیج در کتالم رامسر نجات داده بود.
گلپور: بله. به نظر میآید که اگر دخالتهای این آقا نبود برادر تنی اش در همان پرونده باید اعدام میشد.
* کدام دخالت؟
گلپور: دخالت آقای مشایی در جایگاه همه کاره عملیات سپاه رامسرکه ضابط رسیدگی کننده به وضعیت سازمان محاربین در شهرستان رامسر بوده است.
* یعنی آقای مشایی مسوولیت برخورد با برادر خود را داشت؟
گلپور: یعنی شهود مربوط به دخالت برادرش با آنها برخوردهای عجیبی و غریبی شد که البته من مصاحبه گرفتم و پیگیری کردم و اینها در اختیار مراجع قضایی و امنیتی مربوط در سیر شکایت آقای مشایی از خودم قرار دادم. اما هنوز به این دلیل که معتقدم خیلی از این مباحث باید در مراجع قضایی و امنیتی زودتر از افکار عمومی باید پیگیری شود، هنوز اینها را منتشر نکردهام اما این مساله یک مساله غیرقابل انکار است که بختیار رحیممشایی معروف به کوروش رحیمی بعد از آن عملیات به تهران و منزل یکی از فامیلهایشان میرود. در تهران او و همتیمیهایش که آن کشتار تروریستی را در کتالم را انجام داده بودند در خانه تیمی در تهران دستگیر میشوند.
* این اتفاق چه سالی رخ داده است؟
گلپور: سال 60
* چه ماهی؟
گلپور: فکر کنم شهریورماه. سه تا عملیات خیلی عجیب در رامسر اتفاق افتاده است که تقریبا در هر سه عملیات ردپای عناصری دیده میشد که به خانواده نسبی آقای مشایی عیناً برمیگردند.
* یعنی غیر از آقای کوروش رحیممشایی افراد دیگری هم در خانواده ایشان سابقه حضور در مجاهدین خلق را داشتهاند؟
گلپور: بله
* یعنی غیر از همسر و برادر آقای مشایی، باز هم در خانواده ایشان عضویت در سازمان مجاهدین خلق وجود دارد؟
گلپور: بله همسر ایشان که در خانه تیمی تنکابن دستگیر میشود. خانم شهربانو ذبیحیان لنگرودی. در تنکابن یک خانه تیمی بوده است که افرادی که قرار بوده یکی دو روز بعد بیایند و به آنها ملحق شوند توسط دادستانی انقلاب شناسایی و دستگیر میشود. اما برای شناسایی بقیه منافقین، بچههای دادستانی در این خانه تیمی منتظر بقیه اعضای رده بالاتر این خانه تیمی بودند و دور این خانه کمین کرده بودند. خانم اول آقای مشایی ( یعنی خانم شهربانو ذبیحیان) وارد این خانه میشود و حتی اقدام به خودکشی می کند که دستگیر می شود. البته بگویم که وی هم دارای رده بالایی در سازمان بوده و به نظر میرسد که او هم باید اعدام میشده است.
* چرا ایشان هم مگر در تیم عملیاتی سازمان بوده است؟
گلپور: بله. ایشان هم عملیات داشته است. احکام برایش صادر شده است. حتی عرض کردم در هنگام دستگیری اقدام به خودکشی داشته.
* در همان مقطعی که آقای مشایی بازجویشان بودهاند؟
گلپور: نه. بعد از اینکه خانم شهربانو ذبیحیان لنگرودی دستگیر میشود آقای مشایی اصرار میکند که بازجویی این متهم در اختیار من قرار بگیرد.
* روی چه حسابی آقای مشایی اصرار میکند؟ شناخت قبلیای با ایشان داشته است؟
گلپور: این متهم خاص که تنها نبوده است.
* نه دیگر وقتی متهمین دیگری هم هستند آقای مشایی چرا تقاضا میکند که رسیدگی به وضعیت این خانم را در اختیارش قرار دهند؟
گلپور: این مساله را باید آقای مشایی پاسخ بدهد.
* شما چیزی میدانید؟
گلپور: من دلایلی را دارم که الان نمیخواهم بگویم.
* یعنی آقای مشایی شناخت قبلیای با این خانم که بعد از این ماجرا همسر ایشان میشود، داشته است؟
گلپور: این مربوط به سوابق روابط این خانم با خواهر تنی آقای اسفندیار رحیممشایی است که پیچیدگیهایی دارد.
* با خواهر آقای مشایی؟
گلپور: بله با خواهر تنی آقای مشایی.
* اسم شناسنامهای این خواهر تنی چیست؟
گلپور: کافیه رحیممشایی که در آن تشکیلات سازمانی مشهور به اشرف بوده است.
یک آدمی در حال حاضر اگر بخواهد به عنوان معلم وارد سیستم آموزش و پرورش بشود چنان گزینشها و حراستها و حفاظتهایی انجام میشود که شاید آن فرد، پشیمان شود از اینکه وارد این سیستم میخواهد بشود. اما یک فردی با این سطح کانتکت با مجاهدین خلق میآید و به وزارت اطلاعات میرود. یعنی چه سبباً و چه نسباً با سازمان مجاهدین خلق گره خورده است.
* چه دستی او را هل داده است؟
گلپور: این دست را الزاما دنبال نکن که در سطوح عالی اعلام شده باشد .مثلاً دقت کن جایی یک زمانی تعدادی متهم زیر دست ایشان بدون حکم دادستانی کشته شدهاند.
* مثل؟
گلپور: مثل حذف سریع متهم فیروز رحیمیان و امثال او.
* اینها بچههای سازمان مجاهدین خلق بودند؟
گلپور: بچههای زیر نظر ماشاءالله سعیدی بودند و از مرتبطین سابق خانواده مشایی با تیم ماشاءالله سعیدی هستند. این پیچیدگیها هست.
* یعنی اینگونه به نظر میآید که یک حذف سازمانی اتفاق افتاده است؟
گلپور: نمیخواهم بگویم حذف سازمانی است اما حذف شهودی است که اینها چه بسا در صورتی که بازجوییهایشان درست انجام میشد و ادامه پیدا میکرد به رگههای خانواده و خود ایشان میرسید.
ما حذف طاهر رضایی چمنی را داریم. نفوذی سازمان محاربین در بسیج رامسر بود. این آدم خانداناً!، خادم و نوکر آقای ابوالحسن رحیم مشایی پدر اسفندیار بوده است. بلافاصله پس از آنکه اعتراف میشود که نفوذی سازمان، طاهر رضایی بوده است، توسط تیم آقای مشایی، طاهر اعدام میشود.
* اعدام رسمی میشود؟ با چه کیفیتی؟
گلپور: بله کشته میشود.
* حکم قضایی پس چه میشود؟
گلپور: اینها جریانات دارد. با این عنوان که این محارب بوده است، در واقع روند بازجویی ها درست طی نشده است.
* یعنی اعدام او تسریع میشود؟
گلپور: نظائر این پرونده تا سالیان سال در سازمان قضایی نیروهای مسلح باز بوده است. آقای مشایی چندین بار به عنوان متهم به سازمان قضایی احضار شده است. یعنی اولیای دم مقتولین، از سپاه شکایاتی کردند. سپاه هم اعلام کرده که اگر بوده، خودسری نیروها بوده است.
* این پرونده همچنان باز است؟
گلپور: آقای مشایی به خود من گفت که سال 76 تبرئه شدم و پرونده بسته شد. اما این که یک پرونده از سال 60 تا سال 76 در سازمان قضایی باز است. این یعنی اینکه فشار سیاسی و رابطه و این قبیل اقدامات و این هم از واقعیات تاریخی است. چنین آدمی میآید و عقل منفصل رییسجمهور فعلی میشود که بیست و چند میلیون رای دارد .حرکتهای 180 درجهای تغییر داده شده از شعارهایی که قبل از ریاست جمهوری داده میشد با حرفهای آقای احمدینژاد میزند کاملا مشهود است.
* همین تغییر باعث نامهنگاری اولیه است با آقایی مشایی و سپس با آقای احمدینژاد شد؟
گلپور: من به عنوان یک شهروند حق دارم که این مسایل را پیگیری کنم. مدام به من گفتند که تو چکارهای که این مباحث را دنبال میکنی که گفتم من یک محقق و شهروند سادهام و آیا از باب امر به معروف و نهی از منکر که در قانون اساسی هم آمده است ، باید این موضوع را به رییسجمهور تذکر بدهم.
* حتی آقای حسین شریعتمداری هم به این حرفهایت ایراد گرفت؟
گلپور: ببینید بعد از نشر سرمقاله ی مفصل آقای شریعتمداری در کیهان اشکالی که با آقای شریعتمداری داشتم این بود که گفتم در زمینه موسوی خوئینیها، سعید حجاریان، علی ربیعی، خسرو تهرانی در مورد سوابقشان که آلودگیهایی و شبهاتی وجود دارد و باید پاسخگو باشند، شما نباید بگویی که اینها به این دلیل که زمانی با مجمع روحانیون مبارز بودهاند، موسوی خوئینیها امیرالحاج امام بوده است، پس اگر مشخص شود که این آدم برای مثال در مسیر دشمنان قرار گرفته اند و نظیر این حرفها، نظام تضعیف میشود. اینطور نیست.
سید مهدی هاشمی فرمانده سپاه اصفهان بوده است. فرمانده نهضتهای آزادیبخش کل سپاه پاسداران بوده است. روحانی هم بوده است. ادعای عمل کردن به فرامین آقای منتظری را هم دارد اما در عمل کشف میشود که اسلحه غیرقانونی حمل کرده، قتل کرده است و ... ریزش و رویش همین مسایل است.
انتقادی که من به آقای احمدینژاد و تیم ایشان وارد میدانم این مساله است که مشروعیت حضور شما وابسته به مرجعیت و ولایت فقیه است. یعنی یک آدمی حتی قایل به ولایت فقیه هم نباشد، رییسجمهور شود وقتی قسم قانون اساسی میخورد، نمیتواند پایبند به این قسم نباشد. آقای احمدینژاد باید پاسخگو باشد. این چه وضعیتی است که در دفاع از یک سری آدم منحرف و مشکوک السابقه ، در جاهایی حتی در حال زیر سوال بردن قانون اساسی است. یازده روز خانهنشینی آقای احمدینژاد هیچ معنایی جز ایستادگی و مقاومت در برابر خواست رهبری و اساس قانون اساسی نداشت.
* یعنی انحرافات شعاری و عملی آقای احمدینژاد را متاثر از فضایی میدانید که آقای مشایی برای آقای احمدینژاد ساخته است؟
گلپور: این تاثیرات خیلی جاها لزوماً مستقیم نیست.
* کجاها مستقیم نبوده است؟
گلپور: یک مثال بزنم. مسعود کشمیری هیچ وقت نمیآمد و بگوید که من قائل به این هستم که در دفاع از فلان مسوول ساواک یا MI6 این بمب را در دفتر نخستوزیری میگذارم. علیالقاعده به شهید رجایی مدام میگفته است که باید کاری کنیم که احقاق حقوق و عدالت در جامعه احیا شود. کانالیزه کردن یک آدم در مسیر تحلیلی، اینکه شما تمام مبادی دسترسی به شهید رجایی از کانال مسعود کشمیری میشود، یعنی آنکه توانستهای ماموریت خود را به بهترین وجه ایفا نمایی.
* آقای مشایی 18 پست رسمی دولتی دارد.
گلپور: این کانالیزاسیون! صورت گرفته است و آقای احمدینژاد هم نمیداند؟ چه اتفاقی برایش رخ داده است. آدمهایی که اطراف آقای مشایی هستند یک وجوه مشترکی دارند. آقای ملکزاده، بقایی و ... اینها همه در سوابقشان پیچیدگیهای سوابق واتهامات سوء اخلاقی است.
* اتهامات اخلاقی به اینها وارد است؟
گلپور: اتهام در حدی که آقای بقایی از صدا و سیما اخراج و مجبور به ازدواج میشود. این که تعارفبردار نیست. چرا یک سری آدمی که از لحاظ اخلاقی، اشکال به اینها وارد است و با محوریت آقای مشایی تلاش دارند همچنان اطراف رییسجمهور باشند. این چه تلاشی است که همه عناصر مشکلدار دوروبر آقای احمدینژاد باشند. یکی اتهام قتل در پرونده دارد، یکی اتهام سازمان مجاهدین خلقی دارد. یکی اتهام رابطه نامشروع دارد. اینها شما میگویی چه دستی است. من دست را نمیتوانم تشخیص دهم اما این را فهمیدم که این عناصر مسالهدار یکدیگر را در کانون دولت پیدا کردهاند.
* یعنی حمایتهایی که اینها در این شبکه از یکدیگر دارند در همین راستاست اما یک مساله دیگر رفاقت آقای محصولی و رحیمی که خیلی قدیمیتر از رفاقت مشایی با احمدینژاد است.
گلپور: آقای رحیمی که نیروی آقای هاشمی است.
* پس چرا آقای احمدینژاد او را بهعنوان معاون اول میگذارد؟
گلپور: مبنای آدمها با یکدیگر متفاوت است. برخی دوست دارند همواره در شبکه اصلی قدرت باشند.
* آقای محصولی و ثمره هاشمی چرا نتوانستند جای آقای مشایی را بگیرند؟
گلپور: در فقدان مبنا توفیر زیادی میان اینها نیست. از نظر من آقای محصولی از لحاظ بیمبنایی که در حال حاضر مولتی میلیاردر است خیلی دور از مشایی و درویشعلی شمس و حسین هاتفی فارمد و...نیست.
* نه. من بحثم آن شبکهای است که صحبتش را با هم داشتیم.
گلپور: نه بحث مبناست. یک انسانی، شریعت، محور حرکتش است همانند شهید سعیدی که وقتی در ساواک با دریل هم به سرش میزنند، حرف میزند چرا که مبنای الهی دارد. اما انسانی که مبنای الهی ندارد پیش خود میگوید چه کنم که در آینده رقابت مجلس من چه کنم که در مجلس باقی بمانم. با خودش هزاران طرح و برنامه میریزد که در دولت بعدی که سرکار میآید چکار کنم که پست سیاسی خود را داشته باشم. اینها توحیدشان، توحید مرجعیت و فقاهت شیعی نیست.
این نیروها، توحیدشان میل به تثلیث مسیحیت دارد. در نگاه اینها، خدا همه کاره نیست و بنا به اعتقادشان، باید برای آینده خود دست به کار شوند.
اما من میخواهم یک مساله مهم دیگری را در اینجا اشاره کنم که امیدوارم علت طرح آن را به درستی درک کنید. اگر بپذیریم که یهود، شریعت محوریاش به سمت صهیونیزم آمده است، طریقت محوری،پنهانکاری و نهان روشیاش را به سمت حضرت سلیمان و هایرام آبیف سازنده بنای هیکل میکشاند.
این طریقت و نهانکاری یهود را میتوانیم بگوییم فراماسونری است و فراماسونری عمیقتر از صهیونیزم است. هر چند هر دو لبه یک قیچی هستند . هر دو تا منبعث شده از یهودند. هر دو با مسیحیت حقیقی و نبوت حضرت عیسی(ع) مشکل دارند. اما دو روش کاملا متناقض و متعارض دارند.
* پس این اتهامات سحر و جادو و ... که به آقای مشایی میزنند را از همین دسته مسایل و مباحث میدانید.
گلپور: من نمیخواهم به این صراحت این مساله را بگویم. من این را میگویم که آن انسانی که تقوای الهی دارد و مرجعیت را در دوران غیبت و بویژه ولی فقیه را محور تولی و تبری و محور دوست و دشمن قرار میدهد. برخی ادعیه وجود دارد که شما بدون اذن مراجع حی ، حق قرائت این ادعیه را هم ندارید.مثلاً دعای سیفی کبیر را برای خواندن باید اجازه مرجع داشته باشید. بعضی از علوم غریبه و جواز تاثیراتی که وجود دارد را انسان مومن متقی از خداوند ذیل توحید و در تداوم ذیل انبیاء و ائمه و در دوران عدم دسترسی به معصوم از فقیه دارای نیابت عام میگیرد. انسان غیرمعصوم ممکن است سراغ آدمی برود که چه بسا کراماتی هم داشته باشد و آشناییای هم در علوم غریبه داشته باشد اما مشروع نباشد. به تعبیر این آقایان هرکسی نگاه خودش به دین را دارد همانطور که از تفسیرهای قرآن آقای خوئینیها، گروهک فرقان درآمد. مثل مباحثی که آقای سروش درباره نسبیت دین مطرح میکند. اینها همه انحراف و تحریف است.
* من شنیدم که صهیونیستها از علوم غریبه استفاده زیادی میکنند. حتی مقالهای میخواندم که از این علوم در مباحث جاسوسی و امنیتی نیز بهره میگیرند.
گلپور: قطعا از این مباحث استفاده میکنند. از آدمهایی که روانهای سبکتر، کشف و شهودی تر دارند استفاده میکنند. ولی ما موظفیم به عنوان انسان مومن موظفیم خودمان را در سیر شریعت و سیری که مجتهد و مرجعیت مشخص میکند قرار دهیم. کسانی که اقدام به استفاده از چنین علوم میکنند باید نسبت خود با شریعت را معلوم کنند.
* شما که با آقای مشایی چند جلسهای را به صورت خصوصی صحبت کردید و روی شخصیت ایشان کار کردید آیا این گمانه که ایشان و جریانی که به وی منتسب میکنند فعل و انفعالاتی در زمینه سحر و جادو و اسطرلاب دارند یا نه؟ چرا که در یکی از نامههایت هم دیدم که اشاره کرده بودی به ماجرای مرحوم لطیفی که آقای احمدینژاد و مشایی برای مراسم ترحیم مرحوم لطیفی در خیابان پنجم نیروی هوایی شرکت کرده بودند این سوال را میپرسم. این مساله را شما از آقای مشایی به صراحت پرسیدید؟
گلپور: بله. ولی نتیجهای که من گرفتم پس از همه آن صحبتها و سوال و جوابها آن مباحث. به این نتیجه رسیدم که آقای مشایی فاقد سواد لازم حتی از حیث منطقی در مقولات مربوط به آن مباحث است. یک مثال ساده بزنم. کسانی که به عرفان اسلامی وارد میشوند سالیان سال با حفظ سِر، با طریقتی که با یک مرشد مجتهد که در سلامت عقل و دینش تردیدی نیست، سالیان سال ریاضت شرعی و شریعتی میکشند و ابوابی برایشان باز میشود، ارواحشان تصفیه میشود .
یک وقتی عارفی در بیان نظرات صاحب فصوص الحکم میآید و میگوید که مدیریت پیامبر جامع جلالیت حضرت موسی در آیین یهود و جمالیت حضرت عیسی در آئین مسیحیت است. پس نتیجه غلطی هم گرفته نمیشود که مقام مدیریت آن پیغمبران و یا دیگر انبیا زیر سؤال رود!
یک وقت کسی به این مباحث آشنا نیست و در سخنرانیهایش یه چیزهایی را از این بحث گرفته و در نتیجهگیری اشتباهش، حرف بسیار غلطی میزند. شما میفهمی که این آدم حتی به خودش زحمت نداده پای یک استادی که عربی را خوب بلد است و ترجمه را میداند، عرفان را میشناسد، با بیانی عرفان اسلامی غریبه نیست مشورت بگیرد.
اینچنین است که میرسیم به اینجایی که گفته میشود با مردم اسراییل مشکل نداریم و به آن شکل غیرمنطقی هم پای این حرف میایستد و از اشتباهش هم دفاع میکند. با همین شناخت نسبی متوجه میشوی که مبانی این آدم با مبانی عمیق رهبری و مرجعیت شیعه فاصله و زاویه شدید دارد.
فردای روزی که آقای احمدینژاد آمد و گفت حرفهای مشایی، حرفهای دولت من است در نمازجمعه مقام معظم رهبری آمدند و گفتند که معلوم است این حرف، حرف غلطی است.
وقتی که این شخص حتی برای آشنایی با علوم غریبه سراغ فردی میرود که حاذقترین و بهترین نیست و حتی سوابق مشکوکی دارد. اینجا میتوان جمعبندی کرد که آقای مشایی فاقد التزام به مبانی صحیح دینی است. البته یک بخشهایی هم شاید عذاب وجدان بوده باشد.
* عذاب وجدان از چه مسایلی؟
گلپور: عذاب وجدان که ناشی از بیمبنایی بوده است. یا این آدمهایی که تحت اوامر آقای مشایی رفتهاند و آن آدمها را در جنگلهای رامسر کشتهاند، درست عمل کردهاند یا غلط. اگر درست عمل کردند پس چرا دادگاهی شدند و دادستانی از آنها سوال و جواب کرد و به قول خود آقای مشایی این پرونده تا سال 1376 در سازمان قضایی نیروهای مسلح باز بوده است. پس نشان میدهد که اینها غلط عمل کردهاند. اگر غلط بوده و فرض را بر این میگذاریم که آقای مشایی هیچ نقشی هم نداشته باز هم ماجرا دارای شبهات بسیاری است. میدانید اگر مدیریت یک نفر براساس شرعیات باشد و بگوید خدایا من اشتباه کردم مسوولیتی را پذیرفتم که تحت و ذیل آن مسوولیت من ، انسانهای بیگناه یا باگناهی به صورت غیرشرعی و غیر قانونی کشته شدند.
اگر در آین فرایندها به اسم امام زمان و انقلاب و دفاع از نظام ، یک کار غلطی را انجام دادهاید خب بروید و توبه کنید نه اینکه به جای توبه بیایید و از آیین هند و بودا و تفکرات ماسونها و مثل آن یک نتیجهای بگیرید که آن بیکفایتی و بیتدبیری را توجیه کنید! البته این بحثی که میگویم یک نگاه با حسن ظن است . یعنی با حسن ظن به آنان می توان نتیجه گرفت که براساس همین نگاه میگوید مگر فلان روحانی که حکم اعدام صادر میکند، فرقش با من در چه بوده است؟. ریشههای التقاط همین جاها است.
* یعنی اعتقاد به اجتهاد شخصی؟
گلپور: اینجا حرف بهزاد نبوی میشود که میگفت من یک عمری زندان بودهام. من از آن آخوندی که در حجره ضَرَبَ، ضَرَبا میگفته است، بیشتر میفهمم. واقعا دیدگاهش به روحانیت، دیدگاه ضَرَبَ، ضَرَبا ست! اینچنین است که چه بسا میگوید که این که یک روحانی حکم بدهد که این آدم را شنود کنید، این آدم را بکشید، این آدم را تعریز بکنید. در حالی که نه سابقه من را دارد و حداقل من هم به اندازه همان روحانی میفهمم، ریشه اصلی التقاط همین جاست. آقای مشایی در زمینه التقاط یک پدیده است. یعنی یک پدیدهای است که از التقاط و منافقین خلق تا پوششهای انجمن حجتیه را در کارنامهاش میتوان دید.
* واقعا آقای مشایی در تشکیلات انجمن حجتیه در رامسر فعال بوده است؟
گلپور: بله ایشان که خودش این مساله را به من گفت و خیلی هم با تاکید میگفت که ما ابایی هم از این موضوع نداریم. البته یکی از موارد اتهامی که باعث شکایت ایشان از من شده همین حضور در انجمن حجتیه است که تکذیب کرده است. البته موارد دیگری هم هست که آقای مشایی تکذیب کرده و اتهام اشاعه اکاذیب به من زد که خود ایشان بیان کرده بود.
* نوار مکالمه با آقای مشایی را داری؟
گلپور: من معمولا به دلایل اخلاقی تا وقتی از کسی که با او یا به گفتوگو نشستهام یا جلسه گذاشتهام، ا جازه نگیرم، اقدام به انتشار آن مباحث یا گفتوگو نمیکنم ولی در بودن اسناد و مدارک این حرفها غیرقابل انکار موجود است، من احساس میکنم که بازی سیاسی کار را به جایی میرساند که آدم را از عقلانیت صرف هم خارج میکند.
* پس مذاکرات چندین ساعته خود با آقای مشایی را ضبط کردهای؟
گلپور: من نمیخواهم به این سوال الان جواب بدهم. من عرضم چیز دیگری است. میگویم عدهای بدون دستور دادستانی کشته شدهاند. اولیای دم مقتولان شکایت کردهاند. فلان سازمان قضایی آقای مشایی را خواسته است و الان هم ایشان این مساله را تکذیب میکند.
اصلا حتی اگر من این بحث را ضبط نکرده باشم آقای مشایی چه چیزی را تکذیب میکند. پروندهاش در سازمان قضایی نیروهای مسلح وجود دارد.
من میگویم آقای مشایی اگر مجرم هم نباشد، متهم بوده است. تا آخر عمرش هم اگر در یک دهی و غاری برود و فقط توبه کند و بگوید خدایا یک سری انسان زیر دست من کشته شدهاند، کفایت نمیکند.
ولی وقتی این مبنا، مبنای شرعی نباشد. ریسک و خطری که الان وجود دارد این است که شما میبینید این آدمها به این حرفها قایل نیستند. قایل به این مسالهاند که ما احمدینژاد را رییسجمهور کردیم. یعنی به یک مبانی دارای اشکالی رسیدند که اینها بسیار خطرناک است. حالا اینکه میگویی چرا من نامه مینویسم به این دلیل است که این خطرات وجود دارد. یک زمانی بهزاد نبویها به دنبال این بودند که دوسوم مجلس را بگیرند تا بتوانند جلوی ولایت فقیه به شکل پارلمانتاریسی مانور کنند. من میبینم همان تئوری با تصحیح اشتباهاتش و در ظاهر دفاع از ولایت به دنبال رودررویی با ولایت فقیه است.
* کجا متوجه این موضوع شدی؟
گلپور: اولین جایی که شاخکهای من تکان خورد مرجعیت بود. شما مرجعیت را با شعار دفاع از ولایت فقیه مورد هجوم قرار میدهی و بعد ولی فقیه به شما تذکر میدهد که اگر شما واقعا طرفدار ولی فقیه هستی، این کار را نکنید. مانند قصه حضور بانوان در استادیوم. بعد رهبری تذکر دقیق میدهند اما اینها باز هم کار خودشان را میکنند. اگر کسی علاقه دارد، تقید به چارچوبهای کاری آن فرد نباید مبانی اصولی و اصلیتر از آن جایگاه را بزند. اگر کسی واقعا امام معصوم را دوست دارد از توحید به تثلیث نباید بیفتد.
* آیا آقای احمدینژاد قایل به ولایت فقیه در عمل بود؟
گلپور: من میخواهم بگویم اشکالی که در این تیم وجود دارد که آقای احمدینژاد سمبل این تیم است، این مساله است که آشنایی با اندیشههای اسلام این جریان بسیار ناقص است. بر این اساس این آقایان باید خودشان را با مطالبات و نگاه رهبری تطبیق بدهند. نه اینها که حتی مجتهدین و سیاسیونی همانند آقای هاشمی هم جایی اگر اختلاف دیدگاه با رهبری پیدا میکند براساس آموزههای تشییع باید خودش را با ولایت فقیه منطبق کند. این تیم آقای احمدینژاد که به هیچ عنوان با مبانی شریعت و اسلام آشنایی ندارد. انحراف آقای احمدینژاد و مشایی و تیمشان از این جنس نیست اگرچه بازدهیانحرافشان همان جنس است و به سمت جایی میرود که در مقابل ولایت موضع میگیرد اما این ناشی از عدم شناخت به مبانی دینی است.
* عدم آشنایی به مبانی دینی است یا وظیفه سازمانی و تشکیلاتی است؟
گلپور: از دیدگاه من آقای احمدینژاد یک آدم ساده و صادقی است که به دلیل عدم آشنایی عمیق با مبانی دینی در دام کسانی افتاده که آنها حداقل علامت سوالهای بسیار جدیای درمورد وظایف خود، خانوادهها و سوابقشان وجود دارد. به عبارت بهتر میخواهم این فرض محال را بگیریم که آقای احمدینژاد در بهترین حال این است که جا پای شهید رجایی میگذارد که البته با شهید رجایی خیلی فاصله دارد. شهید رجایی در یکی از آخرین سخنرانیهایش میگوید اگر یک روزی امام نسبت به یکی از وزرای من نگاه مثبتی نداشته باشد، پیش از آنکه من او را عزل کنم آن وزیر عزل شده است. این دیدگاه شهید رجایی است. مبنا و دیدگاه آقای احمدینژاد را هم در ماجرای معاون اولی و برکناری آقای مصلحی از وزیر اطلاعات دیدیم.
همین شهید رجایی با این رویکرد اما به دلیل عدم توجه لازم و کافی به دوگانگی و دوچهرهگی اطرافیانش، به کشمیری مبتلاست. آقای احمدینژاد چرا خودش را مصون از این داستان و خطا میداند. مراجع، بزرگان همه درباره مشایی تذکر میدهند اما آقای احمدینژاد بیتوجهی میکند.
* با تشکر ازشما...